خوابی که یک مادر شهید ارمنی دید
 
عاشقان شهدا
شنبه 30 مهر 1390برچسب:, :: 20:53 ::  نويسنده : علیرضا
روزی در خواب دیدم که سیدی آمد و دستی به شانه‌ام کشید و گفت: اگر می‌خواهی خوب شوی، از زیر «عَلَم» رد شو!

 


 

شهید «آلفرد گبری»


ادامه مطلب ...


شنبه 30 مهر 1390برچسب:, :: 20:48 ::  نويسنده : علیرضا

ناگفته هایی از "خونین شهر" به مناسبت بیست و هشتمین سالروز آزادی

 


 

 

در اوایل سال 1366 نخستین حمله با گاز عصبی سارین در خرمشهر توسط موشکهای کاتیوشا (MRLS) صورت گرفت. اورژانس شیمیایی خرمشهر پذیرای حدود 70 مصدوم شیمیایی بود که اکثراً مربوط به گلوله های توپ گازهای اعصاب بوده و اکثرآنها در نزدیکی مسجد جامع خرمشهر اصابت کرده بودند.

 


 

 

اولین کاربرد گاز اعصاب در خرمشهر


ادامه مطلب ...


شنبه 30 مهر 1390برچسب:, :: 20:38 ::  نويسنده : علیرضا

پدری که پس از شهادت برنامه امتحانی دخترش را امضا کرد

 

امضای شهید پای کارنامه فرزندش


 

خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم، ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند

 




ادامه مطلب ...


شنبه 30 مهر 1390برچسب:, :: 20:33 ::  نويسنده : علیرضا

کیف را در آوردیم و داخل آن را بازرسى کردم. یک عکس پسر بچه سه چهارساله، یک عکس دختر بچه دو ساله، یک عکس طلق شده  از صدام، یک آدرس و شماره تلفن و دوبرگ کاغذ استنسیل که پشت و روى آن را با خودکار و به خط عربى نوشته بود.

 


 

شهادت سرباز عراقی در دفاع مقدس


ادامه مطلب ...


شنبه 30 مهر 1390برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : علیرضا

شهدای والفجر هشت را به صحن مسجد امام آورده بودند تا از آنجا به سوی جایگاه ابدی تشییع شوند. حاج قاسم با دست به یک یک شهدا اشاره می کرد و می گفت: «مادر شهید دیندار، مادر شهید یوسف اللهی، مادر شهید هندوزاده، درباره ی نصراللهی چه بگویم که مادر ندارد ... !»

 

این جمله اشک آلود و صمیمی، یک آن مظلومیت محمد را پیش چشم ها عریان کرد

 

12 خاطره از شهیدی در فاو




ادامه مطلب ...


شنبه 30 مهر 1390برچسب:, :: 20:14 ::  نويسنده : علیرضا

عملیات‌های متعددی را فرماندهی کرده بود اما آن شب در سنگر محقرانه با ما بر سر یک سفره نشسته بود. لطیفه می گفت و گاهی خاطرات

آخرین لبخند فرمانده

عملیات گذشته را تعریف می کرد



ادامه مطلب ...


جمعه 29 مهر 1390برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : علیرضا

صفحات تاریخ را ورق می زنم تا اثری از مردان و زنانی بیابم که در زیر موشک باران زندگی را تجربه کردند ولی گویا تاریخ هم به گمنامی این مردان و زنان رضایت داده و در هیچ کجای آن نمی توان از پروانه هایی که در آتش خشم سوختند نشانی یافت.

 


 

انفجار دبستان و شهادت پروانه‌ها


ادامه مطلب ...


جمعه 29 مهر 1390برچسب:, :: 20:41 ::  نويسنده : علیرضا

خاطره محسن رفیقدوست از اولین روز جنگ تحمیلی 

 


آخرین هواپیمایی که از تهران روز 31 شهریور 1359 پرواز کرد، هواپیمایی بود که من با هواپیما رفتم دمشق. قبل از نقل آن خاطره یک مقدمه لازم است. قبل از پیروزی انقلاب توسط شهید محمدصالح حسینی یک سفر به سوریه رفتم؛ هم در سوریه و هم در لبنان ، با بعضی از مقامات ملاقات کرده بودم که پس از آن هم به زندان افتادم

 


 

اولین روز جنگ تحمیلی


ادامه مطلب ...


جمعه 29 مهر 1390برچسب:, :: 20:33 ::  نويسنده : علیرضا

روایتی از ناخدایکم عباس برومند

گذری بر نقش هواناوها در دوران دفاع مقدس



 

در چنین شرایطی که شناورها نمی توانستند به مردم کمک برسانند و همچنین بالگردها نیز به دلیل وجود کابلهای فشارقوی با محدودیت مواجه بودند، هواناوها نقش اساسی در رساندن کمکهای دارویی و غذایی به مردم ایفا کردند.
در روز اول جنگ که دشمن فرودگاه مهرآباد را مورد بمباران هوایی قرار داد...
تنها خلبان جزیر

عبور از اروندرود که محل اصلی مأموریتهای هواناو بود، با جریان شدید آب و وجود جولان، نیزار، کانالهای طبیعی و مصنوعی و همچنین سواحل نامناسب، همراه بود. علاوه بر این، دشمن در تمام طول اروندرود برای ما تله گذاشته بود

سال 1346 وارد نیروی دریایی ارتش شدم، پس از موفقیت در کنکور و آزمایش های بدنی، برای گذراندن دوره های تخصصی به کشور انگلیس اعزام شدم. پس از اتمام دوره در سال 53 به میهن بازگشتم. به محض ورود به کشور، با درجه ناوبان یکمی به عنوان اسکادران هواناو به جزیره خارک اعزام شده و تا سال 57 به عنوان افسر عملیات و افسر آموزش مشغول به کار بودم. بعد از انقلاب اسلامی به عنوان فرمانده اسکادران به مدت چهار سال به خدمت خود ادامه داده و پس از آن نیز به مدت سه سال به عنوان فرمانده پایگاه دریایی خارک به انجام وظیفه پرداختم. سپس به تهران آمده و طی مأموریت های 15 و 20 روزه به مناطق جنگی رفته و مجدد به پایگاه تهران باز می گشتم.

اسکادران هواناو که کار خود را در جزیره خارک آغاز کرده و از همان ابتدا، کار جست وجو و پشتیبانی از سکوهای نفتی و کمک به مردم منطقه را انجام می داد.

یکی از مأموریتهایی که توسط اسکادران انجام شد، تخلیه جزایر تنب و ابوموسی از نیروهای بیگانه و استقرار نیروهای خودی در این جزایر و برافراشتن پرچم ایران در جزایر سه گانه بود که در سال 1351 انجام شد.

از دیگر مأموریتهای اسکادران هوایی می توان به نقش مؤثر این بخش از ارتش در کمک رسانی به مردم در سیل خوزستان در سال 58 اشاره کرد. در چنین شرایطی که شناورها نمی توانستند به مردم کمک برسانند و همچنین بالگردها نیز به دلیل وجود کابلهای فشارقوی با محدودیت مواجه بودند، هواناوها نقش اساسی در رساندن کمکهای دارویی و غذایی به مردم ایفا کردند.

در روز اول جنگ که دشمن فرودگاه مهرآباد را مورد بمباران هوایی قرار داد، پیامی به ما در جزیره خارک رسید که احتمال حمله هوایی به جزیره خارک 100 در صد است و همه چیز باید در حالت آماده باش باشد. من در این زمان فرماندهی اسکادران هواناو این جزیره را بر عهده داشتم. سه فروند هواناو به همراه تعدادی از پرسنل ما کار پشتیبانی از جزایر را انجام می دادند و من به عنوان تنها خلبان حاضر در جزیره به همراه یک کمک خلبان، کار تخلیه پرسنل غیرنظامی جزیره را انجام داده و آنها را به بوشهر انتقال دادیم. هنگام بازگشت، اطلاع داده شد که یکی از تانکهای شرکت نفت مورد هدف قرار گرفته است. دو سرتی دیگر مسافران را به بوشهر انتقال دادیم و تا شب، فردی باقی نمانده بود که تخلیه نشده باشد؛ جز تعداد اندکی که آنها هم شبانه و با لنج از جزیره خارج شدند.

زمانی که آبادان در محاصره کامل قرار داشت، تمام خطوط مواصلاتی قطع شده، خرمشهر به اشغال درآمده بود، پرسنل آب آشامیدنی نداشتند و نیروها و تجهیزات آنها نیز در کمترین حد ممکن بود؛ هر وسیله ای هم که می خواست به نیروها کمک برساند، از طرف دشمن مورد هدف قرار می گرفت. تنها وسیله ای که می توانست در شب به انجام عملیات بپردازد و از بندر امام و از خورها به بندر خسروآباد برود، هواناو بود. ما، مهمات و نیروهای نظامی با تمامی تجهیزاتشان را به منطقه مورد نظر منتقل کرده و در مسیر بازگشت، مجروحین و پرستاران را از منطقه تخلیه می کردیم.

 


ادامه مطلب ...


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 20:54 ::  نويسنده : علیرضا
1 . عمليات پل نادري :
جبهه : جنوب موقعيت : غرب دزفول
تاريخ : 23/7/1359
نوع تک : گسترده
فرماندهي : ارتش سازمان : ارتش
استعداد نيروهاي درگير : ايران : 10 گردان پياده و زرهي
عراق : 27 گردان پياده ، زرهي و مکانيزه
هدف عمليات : بازپس گيري مناطق اشغالي در غرب دزفول
تلفات انساني عراق : نامشخص
توضيحات : نخستين حمله رسمي ايران ، با فرماندهي مستقيم بني صدر توسط لشکر 21 حمزه در منطقه غرب دزفول به علت عدم شناخت نيروهاي ايراني از استعداد قواي دشمن کاملاً شکست خورد .
***
 


ادامه مطلب ...


پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

20 فروردين ماه همزمان با هجدهمين سال‌روز شهادت سيد مرتضي آويني است.

 سيد اهل قلم در شهريور سال 1326 در شهر ري متولد شد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه‌ي خود را در شهرهاي زنجان، كرمان و تهران به پايان رساند و سپس به‌عنوان دانشجوي معماري وارد دانشكده‌ي هنرهاي زيبا دانشگاه تهران شد. او از كودكي با هنر انس داشت؛ شعر مي‌سرود. داستان و مقاله مي‌نوشت و نقاشي مي‌كرد. تحصيلات دانشگاهي‌اش را نيز در رشته‌اي به انجام رساند كه با طبع هنري او سازگار بود، ولي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي معماري را كنار گذاشت و به اقتضاي ضرورت‌هاي انقلاب به فيلم‌سازي پرداخت.

شهيد آويني نوشته است:«حقير داراي فوق ليسانس معماري از دانشكده‌ي هنرهاي زيبا هستم اما كاري را كه‌اكنون انجام مي‌دهم نبايد با تحصيلاتم مربوط دانست. حقير هر چه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با يقين كامل مي‌گويم كه تخصص حقيقي در سايه‌ي تعهد اسلامي به دست مي‌آيد و لاغير. قبل از انقلاب بنده فيلم نمي‌ساخته‌ام، اگر چه با سينما آشنايي داشته‌ام. اشتغال اساسي حقير قبل از انقلاب ادبيات بوده است. با شروع انقلاب تمام نوشته‌هاي خويش را اعم از تراوشات فلسفي داستان‌هاي كوتاه، اشعار و ... در چند گوني ريختم و سوزاندم و تصميم گرفتم كه ديگر چيزي كه «‌حديث نفس» باشد ننويسم و ديگر از « خودم» سخني به ميان نياورم... سعي كردم كه « خودم» را از ميان بردارم تا هر چه هست خدا باشد و خدا را شكر بر اين تصميم وفادار مانده‌ام. البته آن چه كه انسان مي‌نويسد هميشه تراوشات دروني خود اوست. همه‌ي هنرها اين چنين هستند. كسي هم كه فيلم مي‌سازد، اثر تراوشات دروني خود اوست. اما اگر انسان خود رادر خدا فاني كند، آن گاه اين خداست كه در آثار او جلوه‌گر مي‌شود. حقير اين چنين ادعايي ندارم ولي سعي‌ام بر اين بوده است.»

 

 

شهيد آويني فيلم‌سازي را در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي با ساختن چند مجموعه درباره‌ي غائله‌ي گنبد ( مجموعه‌ي شش روز در تركمن صحرا)، سيل خوزستان و ظلم خوانين ( مجموعه‌ي مستندخان گزيده‌ها) آغاز كرد.

او در شرح احوالش آورده است: «با شروع كار جهاد سازندگي در سال 58 به روستاها رفتيم كه براي خدا بيل بزنيم. بعدها ضرورت‌هاي موجود رفته رفته ما را به فيلم‌سازي كشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نيت‌مان اين بود كه نسبت به همه‌ي وقايعي كه براي انقلاب اسلامي و نظام پيش مي‌آيد عكس آلعمل نشان بدهيم. مثلا سيل خوزستان كه واقع شد،‌ همان گروهي كه بعدها مجموعه حقيقت را ساختيم به خوزستان رفتيم و يك گزارش مفصل تهيه كرديم. آن گزارش در واقع جزو اولين كارهايمان در گروه جهاد بود. بعد، غائله‌ي خسرو و ناصر قشقايي پيش آمد و ما به فيروزآباد، آباده و مناطق درگيري رفتيم... وقتي فيروزآباد در محاصره بود، ما با مشكلات زيادي از خط محاصره گذشتيم و خودمان را به فيروزآباد رسانديم. در واقع اولين صحنه‌هاي جنگ را ما در آن جا، در جنگ با خوانين گرفتيم.»

گروه جهاد اولين گروهي بود كه بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت. دو تن از اعضاي گروه در همان روزهاي اول جنگ در قصر شيرين اسير شدند و نفر سوم، در حالي كه تير به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ي محاصره گريخت. گروه بار ديگر تشكل يافت و در روزهاي محاصره‌ي خرمشهر براي تهيه‌ي فيلم وارد اين شهر شد.

«وقتي به خرمشهر رسيديم، هنوز خونين شهر نشده بود. شهرهنوز سر پا بود. اگر چه احساس نمي‌شد كه اين حالت زياد پر دوام باشد، و زياد هم دوام نياورد. ما به تهران بازگشتيم و شبانه‌روز پاي ميز موويلا كار كرديم تا اولين فيلم مستند جنگي درباره‌ي خرمشهر از تلويزيون پخش شد؛ فتح خون.»

مجموعه‌ي يازده قسمتي «حقيقت» كار بعدي گروه محسوب مي‌شد كه يكي از هدف‌هاي آن ترسيم علل سقوط خرمشهر بود: «يك هفته‌اي نگذشته بود كه خرمشهر سقوط كرد و ما در جست وجوي « حقيقت» ماجرا به آبادان رفتيم كه سخت در محاصره بود. توليد مجموعه‌ي حقيقت اين گونه آغاز شد.»

كار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه يافت و با شروع عمليات والفجر هشت، شكل كاملا منسجم و به هم پيوسته‌اي پيدا كرد. آغاز تهيه‌ي مجموعه‌ي زيبا و ماندگار روايت فتح كه بعد از اين عمليات تا پايان جنگ به طور منظم از تلويزيون پخش شد، به همان ايام باز مي‌گردد.

شهيد آويني درباره‌ي انگيزه‌ي گروه جهاد در ساختن اين مجموعه كه نزديك به هفتاد برنامه است چنين مي‌گويد:

«انگيزش دروني هنرمنداني كه در واحد تلويزيوني جهاد سازندگي جمع آمده بودند آنها را به جبهه‌هاي دفاع مقدس مي‌كشاند نه وظايف و تعهدات اداري. روح كارمندي نمي‌توانست در اين عرصه منشا فعل و اثر باشد. گروه‌هاي فيلمبرداري ما با همان انگيزه‌هايي كه رزم‌آوران را به جبهه كشانده بود كار مي‌كردند، داوطلبانه و بدون چشم داشت مالي، در كمال قناعت و شجاعت و آماده براي شهادت. اين جا عرصه‌اي نبود كه فقط پاي تكنيك و يا هنر در ميان باشد... بچه‌هاي ما تا سال 1367 كه به ناگزير تسليم سيستم‌هاي برآورد مالي و فني تلويزيون شديم جز حقوق ماهيانه‌ي جهاد سازندگي و يا سپاه پاسداران كه از هفت هزار تومان بالاتر نمي‌كشيد، چيزي دريافت نمي‌كردند. نمي‌دانم چطور شده بود كه اين اواخر، يعني سال 1366 بنياد فارابي به ياد ما افتاده بود و نود هزار تومان به واحد تلويزيوني جهاد سازندگي هديه كرده بود. همين مختصر را نيز بچه‌ها غالبا به خانواده‌ي شهدايمان هديه كردند.

اولين شهيدي كه داديم علي طالبي بود كه در عمليات طريق‌المقدس به شهادت رسيده و آخرينشان مهدي فلاح‌پور است كه همين امسال [1371] در لبنان شهيد شد ... و خوب، ديگر چيزي براي گفتن نمانده است، جز آن كه ما خسته نشده‌ايم و اگر باز جنگي پيش بيايد كه پاي انقلاب اسلامي در ميان باشد، ما حاضريم. مي‌دانيد! زنده‌ترين روزهاي زندگي يك «مرد» آن روزهايي است كه در مبارزه مي‌گذراند و زندگي در تقابل با مرگ است كه خودش را نشان مي‌دهد.»

اواخر سال 1370 « موسسه‌ي فرهنگي روايت فتح» به فرمان مقام معظم رهبري تاسيس شد تا به كار فيلم‌سازي مستند و سينمايي درباره‌ي دفاع مقدس بپردازد و تهيه‌ي مجموعه‌ي روايت فتح را كه بعد از پذيرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد.

شهيد آويني و گروه فيلمبرداران روايت فتح سفر به مناطق جنگي را از سر گرفتند و طي مدتي كم‌تر از يك سال كار تهيه‌ي شش برنامه از مجموعه‌ي ده قسمتي « شهري در آسمان» را به پايان رساندند و مقدمات تهيه‌ي مجموعه‌هاي ديگري را درباره‌ي آبادان، سوسنگرد، هويزه و فكه تدارك ديدند. شهري در آسمان كه به واقعه‌ي محاصره، سقوط و باز پس‌گيري خرمشهر مي‌پرداخت. در ماه‌هاي آخر حيات زميني شهيد آويني از تلويزيون پخش شد. اما برنامه وي براي تكميل اين مجموعه و ساختن مجموعه‌هاي ديگر با شهادتش در روز جمعه بيستم فروردين 1372 در قتلگاه فكه ناتمام ماند.

شهيد آويني فعاليتهاي مطبوعاتي خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشاركت در جبهه‌ها و تهيه‌ي فيلم‌هاي مستند درباره‌ي جنگ، با نگارش مقالاتي در ماهنامه‌ي «اعتصام»، ارگان انجمن اسلامي آغاز كرد. اين مقالات طيف وسيعي از موضوعات سياسي، حكمي، اعتقادي و عبادي را در برمي‌گرفت. او طي يك مجموعه مقاله درباره‌ي «مباني حاكميت اساسي در اسلام» آرا و انديشه‌هاي رايج در مورد دموكراسي، راي اكثريت، آزادي عقيده و برابري و مساوات را در نسبت با تفكر سياسي ماخوذ از وحي و نهج‌البلاغه و آراي سياسي حضرت امام (ره) مورد تجزيه و تحليل و نقد قرار داد. مقالاتي نيز در تبيين حكومت اسلامي و ولايت فقيه در ربط و نسبت با حكومت الهي حضرت رسول (ص) در مدينه وخلافت امير مومنان (ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامي را با نهضت انبيا عليهم السلام و جايگاه آن با جنگ‌هاي صدر اسلام و قيام عاشورا و وجوه تمايز آن از جنگ‌هايي كه به خصوص در قرون اخير واقع شده‌اند، و نيز بركات ظاهري و غيبي جنگي و ويژگي رزم‌آوران و بسيجيان، در زمره‌ي مطالبي بود كه در « اعتصا» منتشر شد.

در مضامين اعتقادي و عبادي نيز تحقيق و تفكر مي‌كرد و حاصل كار خويش را به صورت مقالاتي چون « اشك، چشمه‌ي تكامل»، «تحقيقي در معني صلوات» و « حج، تمثيل سلوك جمعي بشر» به چاپ مي‌سپرد.

در كنار نگارش اين قبيل مقالات، مجموعه مقالاتي نيز با عنوان كلي « تحقيقي مكتبي در باب توسعه و مباني تمدن غرب» براي ماهنامه‌ي «جهاد»، ارگان جهاد سازندگي، نوشت. « بهشت زميني»، « ميمون برهنه!»،

«تمدن اسراف و تبذير»، « ديكتاتوري اقتصاد»، « از ديكتاتوري پول تا اقتصاد صلواتي»، « نظام آموزش و آرمان توسعه يافتگي»،‌« ترقي يا تكامل؟» و ... از جمله مقالات آن مجموعه است. اين مقالات بعد از شهادت او با عنوان « توسعه و مباني تمدن غرب» به چاپ رسيد. اين دوره از كار نويسندگي شهيد تا سال 1365 ادامه يافت.

مقارن با همين سالها شهيد آويني علاوه بر كارگرداني و مونتاژ مجموعه‌ي «روايت فتح» نگارش متن آن را برعهده داشت كه بعدها قالب كتابي گرفت با عنوان «گنجينه‌ي آسماني» او در ماه محرم سال 1366 نگارش كتاب « فتح خون» (روايت محرم) را آغاز كرد و نه فصل از فصول ده گانه‌ي آن را نوشت. اما در حالي كه كار تحقيق در مورد وقايع روز عاشورا و شهادت بني‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز كرده بود به دلايلي كار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 يك ترم درمجتمع دانشگاهي هنر تدريس كرد. ولي چون مفاد مورد نظرش براي تدريس با طرح دانشگاه هم خواني نداشت، از ادامه‌ي تدريس صرف نظر كرد. مجموعه‌ي مباحثي كه براي تدريس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسير بيش‌تر در مقاله‌ي بلندي به نام « تاملاتي در ماهيت سينما» كه در فصلنامه‌ي

« فارابي» به چاپ رسيد و بعد در مقالاتي با عناوين « جذابيت در سينما»،‌« آينه‌ي جادو» ، « قاب تصوير وزبان سينما» و ... كه از فروردين سال 1368 در ماهنامه‌ي هنري « سوره» منتشر شد، تفصيل پيدا كرد. مجموعه‌ي اين مقالات در كتاب « آينه‌ي جادو» كه جلد اول از مجموعه‌ي مقالات و نقدهاي سينمايي اوست. جمع‌آوري و به چاپ سپرده شد.

سالهاي 1368 تا 1372 دوران اوج فعاليت مطبوعاتي شهيد آويني است. آثار او در طي اين دوره نيز موضوعات بسيار متنوعي را شامل مي‌شود. هر چند آشنايي با سينما در طول مدتي بيش از ده سال مستندسازي و تجارب او در زمينه‌ي كارگرداني مستند و به‌خصوص مونتاژ باعث شد كه قبل از هر چيز به سينما بپردازد. ولي اين مسئله موجب بي‌اعتنايي او نسبت به ساير هنرها نشد. او دركنار تاليف مقالات تئوريك درباره‌ي ماهيت سينما و نقد سينماي ايران و جهان، مقالات متعددي در مورد حقيقت هنر، هنر و عرفان، هنر جديد اعم از رمان، نقاشي، گرافيك و تئاتر، هنر ديني و سنتي، هنر انقلاب و ...تاليف كرد كه در ماهنامه‌ي « سوره» به چاپ رسيد. طي همين دوران در خصوص مباني سياسي، اعتقادي نظام اسلامي و ولايت فقيه فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهاني و تهاجم فرهنگي غرب، غرب‌زدگي و روشنفكري، تجدد و تحجر و موضوعات ديگرتفكر وتحقيق كرد و مقالاتي منتشر نمود.

مجموعه‌ي آثار شهيد آويني در اين دوره هم از حيث كميت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عميق معنا و اصالت تفكر وشيوايي بيان اعجاب‌آور است. در حالي كه سرچشمه‌ي اصلي تفكر او به قرآن، نهج‌البلاغه، كلمات معصومين عليهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام (ره) باز مي‌گشت. با تفكر فلسفي غرب و آرا و نظريات متفكران غربي نيز آشنايي داشت و با يقيني برآمده از نور حكمت، آنها را نقد و بررسي مي‌كرد.

او شناخت مباني فلسفي و سير تاريخي فرهنگ و تمدن جديد را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگي مي‌دانست چرا كه اين شناخت زمينه‌ي خروج از عالم غربي و غرب‌زده‌ي كنوني را فراهم مي‌كند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفكر الهي مدد مي‌رساند.

او بر اين باور بود كه با وقوع انقلاب اسلامي و ظهور انسان كاملي چون امام خميني (ره) بشر وارد عهد تاريخي جديدي شده است كه آن را «‌عصر توبه‌ي بشريت» مي‌ناميد. عصري كه به انقلاب جهاني امام عصر ( عج) و ظهور « دولت پايدار حق» منتهي خواهد شد.

* اين متن برگرفته از زندگينامه‌اي است كه توسط موسسه‌ي فرهنگي روايت فتح درباره شهيد اهل قلم منتشر شده است.



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

شهيد سيد مرتضي آويني


شهيد سيد مرتضي آويني


شهيد سيد مرتضي آويني


شهيد سيد مرتضي آويني


شهيد سيد مرتضي آويني

 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا



















































































 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

 بدون شك و دور ازهر نوع شعارگرايي، حضور معنوي و قدرتمند سردار بصير درهمه صحنه هاي جنگ و عملياتهاي مهم سپاهيان اسلام، راهگشاي مشكلات و تدابير ونگرشهاي موشكافانه او دراين برهه از زمان سرنوشت ساز، بازكننده گره هاي پيچيده اي بود كه ديگران از حل و فصل آن عاجز بودند.
سردار سرتيپ پاسدار حاج كميل كهنسال يكي از ياران و همرزمان نزديك حاج بصير، دراين رابطه چنين مي گويد: «درعمليات كربلاي پنج لشكر ۲۵ كربلا از يك پلي كه در غرب كانال ماهي قرار داشت پشتيباني مي شد و تدارك رساني به خط مقدم از همين پل فقط امكانپذير بود و چون دشمن از اين موضوع باخبر بود در او ميل و طمعي ايجاد شد كه آن را از بين ببرد و بتواند منطقه اي كه دراختيار لشكر ۲۵ كربلا قرار دارد را بازپس بگيرد، لذا تمام تواناييهاي عملياتي خود از جمله نيروهاي گارد ويژه رياست جمهوري و كماندوهاي ارتش بعث را در آن منطقه متمركز كرده و پشت سر هم و بدون هيچ وقفه اي پل و منطقه را با خمپاره، آتشباره هاي توپخانه، هليكوپتر و گاهي هم عملياتهاي هوايي، زير آتش خود گرفته بود وتنهاجان پناهي را كه ما مي توانستيم در آن منطقه از آن به عنوان دفاع از نيروهاي خودي استفاده كنيم كانالي بود كه در دژ غرب درياچه ماهي توسط عراقيها احداث شده بود.
درآن موقعيت و درآن صحنه نبرد، عرصه بر ماخيلي تنگ شده بود و اغلب نيروهاي ما شهيد و يا مجروح شده بودند و دشمن هم از سمت راست خط ـ كانال زوجي ـ شروع به پيشروي كرد و بخشي از خط را تصرف نمود و هر لحظه درصدد بود كه خود را به كانال ماهي و پل روي كانال نزديك كند.
دشمن همينطور پيشروي مي كرد و بچه ها هم يكي يكي مجروح و عده اي هم به شهادت مي رسيدند. مقاومت بسيار سخت شد و خط ما هم داشت جمع مي شد به سمت پل روي كانال و اين جمع شدن نيروها، آسيب پذيريهاي ما را بيشترمي كرد.
در اين شرايط بسيار سخت كه ما هيچ اميدي براي حفظ كردن آن منطقه و حتي زنده ماندن نداشتيم، من يكباره صداي دلنشين و گرم حاج بصير را از آن سوي بي سيم شنيدم كه مي گفت: «فلاني من دارم ميام.» من وقتي صداي حاجي را شنيدم چنان تقويت شدم و روحيه گرفتم كه اصلاً فراموش كردم از ايشان سؤال كنم با چند تا نيرو مي آيد؟! يعني به محض شنيدن صداي حاجي، قوت گرفتم و ناخودآگاه با صداي بلند به بچه ها گفتم: «حاج بصير داره مي ياد.»
بچه ها هم با شنيدن اين خبر خوشحال شدند و با صداي بلند به يكديگر خبر مي دادند كه تا چند لحظه ديگر حاج بصيرمي خواهد بيايد.
مدتي نگذشت كه حاجي از راه رسيد اما نيروي زيادي همراهش نبود. چون بخش عمده اي از نيروها در مسير زخمي يا شهيد شده بودند. وقتي ايشان رسيد زماني بود كه فاصله بين ما و دشمن به حداقل رسيده بود به گونه اي كه جنگ به نبرد نارنجك تبديل شده بود. من سريع منطقه را براي حاجي توجيه كردم و حاج بصير وقتي در جريان اوضاع منطقه قرارگرفت رو به نيروها كرد وگفت: «به نام مقدس ۵تن آل عبا(ع)، ۵تن نيرو مي خواهم. » هنوز حرف حاجي به پايان نرسيده بود كه پنج تن از بچه ها از جمع نيروهايي كه در اطراف ما بودند، بلند شدند و پشت سر حاجي كه ذكر مقدس يا فاطمة الزهرا(س) بر لبش جاري بود نيم خيز از داخل كانال رو به سوي دشمن حركت كردند.
وقتي حاجي حركت كرد نه تنها آن ۵نفر بلكه بقيه نيروها به جز يك بي سيم چي به همراه ايشان رفتند.
بيش از ۱۵دقيقه نگذشته بود كه حاجي به همراه آن نيروهاي بسيار اندك بخشي از خط سمت راست ما، كه به اشغال دشمن درآمده بود را تصرف كردند و بعد از مدتي كل خطي كه ما از دست داده بوديم را مجدداً بازپس گرفته و ۲۳تن از نيروهاي دشمن را به اسارت درآوردند.

گردآوری /حسين زكريايي عزیزی 
 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

سردار شهيد محمد رضا موحد دانش،

يكي از فرماندهان گردان سلمان لشكر 27 محمد رسول الله (ص)

 سردار شهيد موحد دانش


سردار شهيد موحد دانش


سردار شهيد موحد دانش


سردار شهيد موحد دانش
 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا
او كه غريب خاك بود و آشناي آسمان و حجتش بر زمين تنها بر اين بود كه خاك را به افلاك پيوند دهد و باهمت او بود كه توپخانه قدرتمند سپاه اسلام شكل گرفت.
نام: حسن
نام خانوادگي: شفيع زاده
ولادت: 28/ مرداد/1336 در محله ليل آباد تبريز
1354: اخذ ديپلم متوسطه در رشته طبيعي
16/ بهمن/1355: گذراندن دوره آموزش سربازي در پادگان عجب شير
1357: ترك پادگان محل خدمت سربازي در اجراي فرمان حضرت امام(ره)
21/ بهمن /1357: عزيمت به تهران براي حضور در مراسم استقبال تاريخي از حضرت امام(ره)
1358: مسئول حفاظت از بيت شهيد محراب آيت‌الله مدني(ره) / حضور در جريان سركوب غائله خلق مسلمان - شناسايي و سركوب خوانين و فئودالها در روستاهاي آذربايجان شرقي / راه اندازي بخش رفاه سپاه تبريز و تأمين اقلام مورد نياز مردم
1359: جانشين سردار سرلشكر پاسدار شهيد مهندس مهدي باكري در عمليات سپاه اروميه / پاكسازي شهر اشنويه و ساير شهرهاي آذربايجان غربي از لوث ضد انقلاب / حضور در مناطق عملياتي جنوب (ايستگاه 7 آبادان)
1360: رئيس ستاد تيپ كربلا / عمليات طريق القدس
1361: معاون تيپ المهدي / عمليات فتح المبين / فرمانده توپخانه سپاه / عمليات بيت المقدس / راه‌اندازي توپخانه‌هاي لشكري در يگان‌هاي سپاه
1362: راه اندازي مركز آموزش و دانشكده توپخانه سپاه در اصفهان / هدايت آتش توپخانه سپاه اسلام در عمليات‌هاي بيت المقدس / رمضان / مسلم بن عقيل / والفجر مقدماتي / والفجر يك / والفجر 2 / والفجر 4/ خيبر / بدر / والفجر 8 / كربلاي 4 / كربلاي 5 / كربلاي 8 / كربلاي 10
8/2/1366: شهادت در عمليات كربلاي 10 / منطقه عملياتي ماووت
 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

روايتي از اجلاسيه شهداي استان فارس واي كه چقدر تشنه‌ام، سال‌هاست كه تشنه‌ام، تشنه آن جرعه آب مانده بر قمقمه همرزمم كه گلويش، لب تشنه،‌به تير خصم شكافت، تشنه‌ام به شب‌هاي كميل و نواي امن يجيب...، زمزمه‌هاي عاشق‌ترين مردان عالم آن هنگام كه از گناه ناكرده استغفار مي‌كردند و بر درگاه پروردگار شهادت را التماس.

چه گلباراني است در اين شهر، به هر سو رو مي‌گرداني، ياراني را مي‌بيني كه رفتند، سهم تو زمين بود و سهم آنان آسمان. سهم تو ماندن بود و حسرت.
سهم آنان رفتن و خدايي شدن، سهم تو سراب بود و سهم آنان آب زمزم كوثر، تو به سراب دل‌

هفته گذشته کنگره سرداران و بيش از 14 هزار شهيد استان فارس در شيراز برگزار شد. آنچه مي‌خوانيد گزارش گونه‌اي از اين همايش است. آسمان شيراز آبي‌تر و بلندتر از هر زماني ديگر برخود مي‌بالد كه ميزبان مهماناني از جنس نور و آفتاب است، شيراز اين‌روزها به‌راستي شهر گل است و دهه‌اي خاطره‌انگيز و ملكوتي را تجربه مي‌كند.

چشم كه باز كني، در هر طرف خورشيدي مي‌بيني كه طعنه به آفتاب مي‌زند در آسمان شهر ولايي شيراز، در شهري كه پيرامون حريم امن يكي از ملكوتي‌ترين انسان‌هاي عالم بر پهنه دشتي در ميانه كوهسار زاگرس، بر خاك نقش بسته.

در هر كوي و برزن عطر شهادت است كه استشمام مي‌شود، مشام را عطرآگين كرده و روح را پر مي‌كند از معنا و جلوه‌اي ديگر برابر ديدگانت بر پرده هستي نقش مي‌بندد،جلوه‌اي كه يادآور روزها و سال‌هاي حماسه و ايثار و شهادت است، روزگاري كه مردان، رمز جاودانگي را فرياد زدند و جاودانه شدند.

اين‌روزها دل آنهايي كه روزهاي بي‌شماري در وانفساي روزگار سرگردان در ميان زمينيان اسير و گرفتار بودند و چراغ به‌دست پي ياران ملكوتي‌شان به هر كجا چشم مي‌دوانيدند،چه تپيدني دارد،نواي عشق و مستي به‌گوش مي‌رسد از نهان‌خانه دل‌هايشان كه در اين سال‌ها خانه ناگفته‌ها بود.

مي‌شنوي صداي عرشيان كه فرشته‌هاي عرش همراهي‌شان مي‌كنند و فضا را پر كرده‌اند از شميم يار، ملكوتياني كه تاب خاك نياوردند و رفتند.

اين روزها با هر نفس، وجودت پر مي‌شود از هوايي روحاني،عطري مست و مسخ‌كننده، شميمي كه بوي خاك خاكريزهاي جنوب غرب مي‌دهد، بوي دشت‌هاي خوزستان و كوهسارهاي غرب. بوي خلوص و خلوت و عشق، بوي ايثار و شهادت، بوي مردي و مردانگي، و مي‌شنوي صدايي كه همنوا در همه‌جاي شهر پژواك مي‌كند و مي‌بيني كاروانياني كه چه خوب عشق و به پاي عشق جان دادن را معنا كردند.

بي‌اختيار مي‌شوي و در ميان صندوقچه، چفيه و پيشاني بندت را جست‌و جو مي‌كني و نشاني تربت شهيدان را از بوي يادگاري‌هاي آن دوران مي‌جويي!!

چقدر تشنه بودي و نمي‌دانستي چه ولعي دارد جانت براي چشيدن طعم تشنگي‌هاي گرم خوزستان. چقدر دلت هواي نواي دعاي فرج را دارد كه در سحرگاه جبهه‌ها، در گوش‌ات، نرم و ظريف، عشق به معشوق را نجوا كند.

چه دلتنگي براي شب‌هاي جمعه و صداي دعاي كميل و استغاثه پاك‌ترين مردان خدا كه زمين را اسارت گاهي بيش نمي‌ديدند و در بند خاك، ماندنشان نبود.

اين روزها دلت هواي دوركعت عشق دارد، دلت هواي سجده بر خاك غريبانه جنوب كه يادآور خاك كربلا بود و هرگاه به آن نظر مي‌كردي، اباعبدالله الحسين (ع) در نگاهت متجلي مي‌شد با آن لب‌هاي تشنه و تو سوختي در انتظار طلبيده شدن. تو طالب نبودي يا نيازت به درگاه احديت مقبول نيفتاد كه ياران رفتند و تو ماندي اين زمين و همه وانفساهايي كه از آن هراس داشتي.

اين روزها آفتاب مهمان دارد و از هر سو نور است كه بر شيراز مي‌تابد،شهر نوراني‌تر شده، روحاني‌تر، حال و هواي جبهه در سرت غوغا مي‌كند،مدام حال رفتن داري، دوباره سرت پرشده از شيدايي و مستي،باز هواي يار داري و شوق ديدار.

اين روزها دوباره به ‌يادت آمده آنگونه كه بايد عاشق نبودي، آنگونه كه بايد بندگي نكردي،اگرنه تو ماندني نمي‌شدي و حسرت رفتن را به‌دل نمي‌گرفتي!

شيراز اين روزها به‌راستي پر از معرفت است،ميزبان شهدايي كه دينشان بر دوش‌هاي مردمانش سنگيني مي‌كند،اگرچه ندانند.

كو چفيه‌ام تا گونه‌هاي خيس از اشكم را دلداري دهد، كو چفيه‌ام تا عرق شرمندگي را بزدايد از پيشاني‌ام، كو چفيه‌ام تا سجاده نمازم باشد و عباي دوشم در هنگامه برپا كردن نماز، كو چفيه‌ام كه هنوز هم هر وقت دلم مي‌گيرد، با آن درد دل مي‌كنم تا سبك شوم.

واي، بر پيشاني‌ام جاي پيشاني‌بند يا فاطمه زهرا(س)، خالي است، سال‌هاست كه حسرت نشستن نام حسين (ع) و فاطمه (س) بر پيشاني‌ام دلم را سوزانده. سال‌هاست حسرت خاكي شدن، بي‌پر شدن، در بند زمين گرفتار ماندن، دلم را مي‌سوزاند و جز اشك همنوايي ندارم.

امروز چه گلباراني است در اين شهر، به هر سو رو مي‌گرداني، ياراني را مي‌بيني كه رفتند، سهم تو زمين بود و سهم آنان آسمان. سهم تو ماندن بود و حسرت. سهم آنان رفتن و خدايي شدن، سهم تو سراب بود و سهم آنان آب زمزم كوثر، تو به سراب دل‌خوش داشتي و خاكي بودي و آنان خود معناي آب.

واي كه چقدر تشنه‌ام، سال‌هاست كه تشنه‌ام، تشنه آن جرعه آب مانده بر قمقمه همرزمم كه گلويش، لب تشنه،‌به تير خصم شكافت، تشنه‌ام به شب‌هاي كميل و نواي امن يجيب...، زمزمه‌هاي عاشق‌ترين مردان عالم آن هنگام كه از گناه ناكرده استغفار مي‌كردند و بر درگاه پروردگار شهادت را التماس.

اين روزها هر كوي و برزني كه سر بزني، خيال رفتن دوباره به‌سرت مي‌زند، نياز به استغاثه به دلت رجوع مي‌كند و سجاده عشق مي‌گستراني تا شهدا را واسطه گذشتن خدا از گناهانت بگيري شايد پابندت باز شود و دل بركني از اين زمين و هرچه ريا و تكبر و نيرنگ در آن نهفته است.

شايد خدا رحمتش دوباره شامل حال تو شود و بال‌هاي پروازت را جاني دوباره ببخشد و مهياي پريدن شوي، زنجير از دست و پا بكني و از زمين كنده شوي،اين روزها روز پريدن است. روز گوش دادن به نجواي دل، روز با دل بودن. روز عذر تقصير آوردن و استغاثه كردن.

اين روزها شهر پر از روح بلند شهدايي است كه آمده‌اند تو را به ياد خودت بياورند و بگويند: اشرف مخلوقات، كجايي؟ چه مي‌كني با خودت، با انسانيتت، با مسلمانيت...

اين روزها شهر بوي عشق مي‌دهد،حس پرواز دارد هركه هوايي در سرش مانده، بوي مسلماني مي‌آيد از هر كوي و برزن،بوي شهادت، ايثار و رشادت، كاش قدرش را بدانيم.
 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

جانباز شهید سید مجتبی علمدار در تاریخ 11 بهمن ماه 1345 هنگام اذان صبح در یک خانواده متدین و مذهبی در شهرستان ساری به دنیا آمد.

به گزارش «تابناک»، سیّد، فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم بود. او در تاریخ 17 تیر ماه 1366 ملبس به لباس مقدس سپاه اسلام شد و پس از عملیات کربلای 5 ضمن حضور در بیشتر عملیات ها چند بار مجروح شد و پس از پایان جنگ نیز، در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلای ساری مشغول به خدمت شد.
 


 

سيد مجتبي كه مداح اهل بیت (ع) هم بود در تاریخ 11 بهمن 1375 ـ سالروز تولدش ـ در اثر جراحات شيميايي به سوی معبود خود شتافت.

سید مجتبی در یکی از دست نوشته هایش آورده است:

«ما اگر عاشق جبهه بودیم، به خاطر صفای بچه هایی بود که لذت های مادی را فراموش کردند و اکنون ما نیز چون شماییم. وقتی در خون خویش غلتیدیم و چشم از دنیا بستیم، فکر می کردیم که دیگر همه چیز تمام شد اما این گونه نشد. دردهای شما در فراق ما، دل ما را بیشتر آتش می زند. درست است که ما به هر چه می کنید، آگاهیم؛ اما این بلای بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نمی شد. وقتی شما از این و آن طعنه می خورید و لاجرم به گوشه اتاق پناه می برید و با عکس های ما سخن می گویید و اشک می ریزید، به خدا قسم این جا کربلا می شود و برای هر یک از غم های دلتان این جا تمام شهیدان زار می زنند».
 


مزار شهید بزرگوار سید مجتبی علمدار

 

شهید سید مجتبی علمدار برای نزدیکی به خدا با خود عهدهایی بسته بود. در این روزها و شب های مبارک ماه رحمت و برکت ـ رجب ـ که بهانه های خوبی داریم تا به خدا نزدیکتر شویم، نگاهی داریم به آن عهدها که باید آنها را قوانین شهید علمدار بنامیم و چه خوب است که الگوی راهمان باشند:

 


 


قانون نخست

خداوندا! اعتراف می کنم به این که قرآن را نشناختم و به آن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم،  اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این دده آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم.

قانون  دوم

پروردگارا اعتراف می کنم از این که نمازم را به معنا نخواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر به هر دلیل نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک ۲۴ ساعت را بخوانم.

قانون سوم

خدایا! اعتراف می کنم از این که مرگ را فراموش و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشد. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم. اگر به هر دلیل نتوانستم روز بعد باید بیست ریال صدقه و هشت رکعت نماز قضا به جا بیاورم.

 


 


قانون چهارم

خدایا! اعتراف می کنم از این که شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب پنجشنبه و جمعه باشد. اگر به هر دلیل نتوانستم شبی را به جا بیاورم، باید به جای هر شب پنجاه ریال صدقه و یازده رکعت نماز به جا بیاورم.

قانون پنجم

خدایا! اعتراف می کنم به اینکه (خدا می بیند) را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خود کار کردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح های جمعه سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم، باید هفته بعد ۴ صبح زیارت عاشورا و یک جز قران بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم، باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه دو حزب قران بخوانم.

قانون ششم

حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم باید به ازای هر صلوات ده ریال صدقه بدهم و صد صلوات بفرستم.

قانون هفتم

حداقل باید در هر بیست و چهار ساعت هفتاد بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم در بیست و چهار ساعت بعدی باید سیصد بار استغفار کنم و باز هم سیصد به ششصد تبدیل می شود.

قانون هشتم

هر کجا که نماز را تمام می خوانم، باید دو روز روزه بگیرم. بهتر است که دوشنبه و پنجشنبه باشد. اگر به هر دلیل نتوانستم این عمل را انجام دهم، در هفته بعد باید به جای دو روز، سه روز و به ازای هر روز، صد ریال صدقه بپردازم.

قانون نهم

در هر روز باید پنج مسأله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم روز بعد باید پانزده مسأله را بخوانم.

قانون دهم

در هر بیست و چهار ساعت، باید پنج بار تسبیحات حضرت زهرا (س) برای نمازهای یومیه و دو بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیل نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم، باید به ازای هر یک بار، سه بار این عمل را تکرار کنم.



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : علیرضا

دهم شهريورماه سالروز شهادت سردار بزرگ سپاه اسلام، شهید محمود كاوه است.

 به اين مناسبت مروري می کنیم بر زندگي، فعاليت‌ها و چگونگی شهادت شهيد كاوه، به این امید که رهرو راهش باشم و یاریگر ما در روز جزا باشد.

تولد و كودكي

سال ‌١٣٤٠ هجري شمسي در مشهد مقدس متولد شد. پدرش كه از كسبه متعهد به شمار مي‌آمد، در دوران ستمشاهي و اختناق، با علما و روحانيون مبارز، از جمله حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي، شهيد هاشمي‌نژاد و شهيد كامياب ارتباط داشت. وي كه براي تربيت فرزندش اهميت زيادي قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبي و نماز جماعت مي‌برد و از اين راه فرزندش را با مكتب اهل بيت (ع) و تعاليم انسان‌ساز اسلام آشنا مي‌كرد.

 


 


كاوه دوران تحصيلات ابتدايي خود را در چنين شرايطي سپري كرد. از آنجا كه خواست پدرش به هنگام تولد محمود، اين بود كه وي را در سلك صالحان و پيروان واقعي مكتب اسلام قرار دهد، با علاقه قلبي و مشورت پدر وارد حوزه علميه شد و همزمان، تحصيلات دوران راهنمايي و دبيرستان را نيز ادامه داد.

با شروع جريانات انقلاب، او كه جواني بانشاط، فعال و مذهبي بود با شركت در محافل مساجد جوادالائمه(ع) و امام حسن مجتبي(ع) كه در آن زمان از مراكز تجمع نيروهاي مبارز بود، از هدايتها و تعاليم حضرت آيت‌الله خامنه‌اي بهره‌هاي فراواني برد و ره‌توشه‌هاي همين تعاليم را با خود به محيط دبيرستان و ميان دانش‌آموزان منتقل كرد. او در دبيرستان به عنوان محور مبارزه شناخته مي‌شد. با علاقه وافر، به پخش اعلاميه‌هاي حضرت امام خميني(ره) مي‌پرداخت و فعالانه در راهپيمايي‌ها و درگيري‌هاي زمان انقلاب شركت داشت.

 



 

فعاليت‌هاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي

با پيروزي انقلاب اسلامي، كاوه جزو اولين عناصر مؤمن و متعهدي بود كه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در شهر مقدس مشهد پيوست و پس از گذراندن يك دوره آموزش شش ماهه چريكي، به آموزش نظامي برادران سپاه و بسيج پرداخت. پس از آن براي حفاظت از بيت شريف حضرت امام خميني(ره) در يك ماموريت شش ماهه به تهران عزيمت كرد و با شروع جنگ تحميلي، به همراه تعدادي از نيروهاي خراسان به جبهه‌هاي جنوب اعزام شد. مدتي بعد به علت نياز شديدي كه پادگان به مربي داشت او را براي آماده‌سازي و آموزش نيروها به مشهد فراخواندند.

كاوه در كردستان

علي‌رغم اينكه براي آموزش نيروها اهميت بالايي قائل بود و مسوول مستقيم او زياد تمايل نداشت وي را (كه از مربيان دلسوز و قوي محسوب مي‌شد) به جبهه اعزام كند، اما روح پرتلاطم او به دنبال فرصتي بود تا رودرروي دشمن قرار گيرد و در صحنه‌هاي كارزار انقلاب و ارزش‌هاي آن عملاً دفاع كند. بنابراين در اولين فرصت با جلب رضايت فرمانده پادگان به ديار كردستان (كه در آن زمان توسط گروهك‌ها و عناصر ضدانقلاب دچار مشكلات و آشوب شده بود)، عزيمت كرد.

 


 


او كه به همراه تعدادي از برادران پاسدار جهت آزادسازي شهر بوكان وارد كردستان شده بود، به دليل لياقت‌ها و مهارت‌هايي كه داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده يك گروه دوازده نفره انتخاب شد.

كاوه در اين منطقه براي مبارزه با ضدانقلاب – كه از حمايت‌هاي خارجي برخوردار بود و با جناياتي هولناك، توطئه شوم جدايي ان نقطه از ميهن اسلامي را در ذهن مي‌پروراند – شب و روز نداشت و به دليل تلاش بسيار زياد، جديت و پشتكار، شجاعت و روحيه شجاعت‌طلبي كه داشت، در مدت كوتاهي به سمت فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد و در اين زمان با ناباوري همگان همراه تعداد كمي نيرو، عمليات آزادسازي منطقه مرزي بسطام را با شهامت غيرقابل وصفي طرح‌ريزي و‌٤٥ كيلومتر جاده مرزي را طي يك مرحله و در عرض ‌٢٤ ساعت در قلب منطقه تحت نفوذ ضدانقلاب آزاد كرد.

ضدانقلاب كه با برخورداري از سلاح و امكانات و نيروي رزمي فراوان،عرصه را براي نيروهاي نظامي و انتظامي تنگ كرده بود و جنايات فجيعي مرتكب مي‌شد، با ورود جوانان دلير و متعهدي چون كاوه به صحنه عمليات،به اين نتيجه رسيد كه ماندن در كردستان برايش سنگين تمام خواهد شد.

كاوه و همرزمانش با عمليات پي در پي، مزدوران استكبار را در منطقه منفعل و مستأصل كرده بودند تا جايي كه ضدانقلاب در اوج استيصال و درماندگي براي زنده يا مرده او جايزه تعيين كرده بود.

 


 


نقش كاوه در تيپ ويژه شهدا

به دنبال عمليات سرنوشت‌ساز نيروهاي سپاهي در محورهاي مختلف كردستان و همزمان با تشكيل تيپ ويژه شهدا (كه فرماندهي آن بر عهده شهيد ناصر كاظمي بود) كاوه به عنوان فرمانده عمليات اين تيپ انتخاب شد. پس از مدت كوتاهي از فعاليت او در اين مسووليت (كه با آزادسازي بسياري از مناطق همراه بود) آوازه تيپ ويژه شهدا، آنچنان ضدانقلاب‌ها را متحير ساخت كه به كلي روحيه خود را از دست دادند و در مقابل هر يوريش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجيح مي‌دادند و مي‌دانستند كه مقاومت در مقابل اين يگان جز خسارت و نابودي ثمري نخواهد داشت.

آزادسازي سد بوكان و جاده ‌٤٧ كيلومتري آن، آزادسازي جاده صائين‌دژ به تكاب، پاكسازي منطقه كيلر و اشتوزنگ ،آزادسازي محور استراتژيك پيرانشهر به سردشت كه به عنوان مركزيت و نقطه ثقل ضدانقلاب به شمار مي‌آمد و منجر به انهدام مركز راديوئي آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزي منطقه «آلواتان» و آزادسازي زندان دوله‌تو و هلاكت بيش از ‌٧٥٠ نفر از ضدانقلاب شد،از جمله نبردهاي تهاجمي بود كه توسط شهيد كاوه و همرزمانش در تيپ ويژه شهدا طرح‌ريزي و به اجرا گذاشته شد. تعداد عملياتي كه بوسيله كاوه عليه ضدانقلاب فرماندهي شد آن قدر زياد است كه ذكر نام تمامي آنها در اين مختصر ميسر نيست.

او كه پس از شهادت سرداران رشيد اسلام، شهيد ناصر كاظمي ، شهيد محسن گنجي زاده وشهيد محمد بروجردي در خرداد‌١٣٦٢ رسما به فرماندهي تيپ منصوب شده بود، با تلاش همه جانبه براي آموزش،سازماندهي و آماده‌سازي نيروها از هيچ كوششي دريغ نمي‌ورزيد.

 


 


بنا به صلاحديد فرماندهي سپاه در تاريخ ‌٢٩/٤/٦٢ تيپ ويژه شهدا مأموريت يافت تا در عمليات برون‌مرزي والفجر ‌٢ كه در منطقه حاج عمران انجام مي‌گرفت، شركت كند. در اين عمليات، كاوه با هدايت قوي رزمندگان، اهداف از پيش تعيين شده تيپ از جمله ارتفاعات ‌٢٥١٩ را با موفقيت به تصرف درآورد.

همزمان با عمليات والفجر ‌٤ ماموريت پاكسازي محور سردشت از لوث وجود ضدانقلاب (دموكرات‌ها و منافقين) به اين تيپ واگذار شد. رزمندگان غيور و سلحشور نيز ضمن تسلط به ارتفاعات مرزي كوه سير، قوري، تالشو روستاي اسلام‌آباد، مركز راديويي منافقين و مقر دموكرات‌ها را تصرف كردند.

تيپ ويژه شهدا سال ‌٦٣ در عمليات بدر همراه با ساير يگانهاي سپاه، با دشمن تا دندان مسلح جنگيد و در تاريخ ‌٢٣/٤/٦٤ در عمليات قادر (همراه با يگانهايي از ارتش جمهوري اسلامي) در جبهه شمالي سيدكان عراق باعث بر هم زدن آرايش نظامي دشمن شد. همچنين در عمليات پشتيباني والفجر ‌٩ كه در منطقه چوارته عراق انجام گرفت، در انهدام قواي دشمن و تصرف بخشي از خاك آنان نقش مؤثر داشت كه هر كدام نشاني از دلاوري‌ها و حماسه‌آفريني كاوه و يارانش را در خود ثبت كرده است.

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : علیرضا


شهيد باقري به دليل بهره مندي از هوش و استعداد فوق العاده در طول دوران حيات خويش در سالهاي اوليه جنگ تحميلي منشأ بركات فراواني از جمله ايجاد اولين قرارگاه مشترك سپاه و ارتش(قرارگاه نصر) شد. وي كه اولين فرمانده قرارگاه نصر بود پس از عمليات رمضان به سمت فرماندهي «قرارگاه كربلا» و جانشين فرماندهي كل در قرارگاه هاي جنوب منصوبمي شود.پس از شكل گيري سازمان رزمي سپاه با توجه به توان و تجربه هاي شهيد باقري ، وي به عنوان جانشين فرماندهي يگان زميني سپاه برگزيدهمي شود.
شهيد باقري كه در بين رزمندگان به «سقاي بسيجيان» معروف بود، تفكر ويژه دفاعي- نظامي خويش را در عمليات هاي مختلفي همچون ثامن الائمه (شكست حصر آبادان)، طريق القدس(فتح بستان)، فتح المبين و بيت المقدس (فتح خرمشهر) به فعليت رساند و صادقانه در اين راه مجاهدت كرد و در حالي كه ميقات خويش را در جبهه هاي نبرد يافته بود، ماندن در جبهه هاي جنوب را بر رفتن به سفر حج ترجيح داد و سرانجام در 9 بهمن 1361 به شهادت رسيد.
صفحه دانشگاه كيهان در بيست و پنجمين سالگرد شهادت دانشجوي شهيد سردار حسن باقري گوشه هايي از رمز و راز جاودانگي او را ورق مي زند:
شهيد سرلشكرغلامحسين افشردي( حسن باقري) آنچنان مدارج رشد و كمال را در دوره هاي بحراني انقلاب و جنگ به سرعت طي نمود كه نام خويش را به عنوان «برترين استراتژيست» در تاريخ دوران دفاع مقدس ثبت كرد. وي در حالي مسئوليت سنگين فرماندهي اطلاعات و عمليات سپاه را برعهده گرفت كه بيش از 26 بهار از عمرش نگذشته بود.
شهيد حسن باقري كه به واقع او را بنيان گذار سازمان اطلاعات و عمليات رزم سپاه ناميدند به دليل شايستگي هاي اخلاقي بي نظير و انديشه دفاعي والايي كه داشت در عمر كوتاه اما پر بركت خويش در دفاع مقدس منشأ تحولات بزرگي در ايجاد و توسعه اطلاعات و عمليات رزمي سپاه و فرمانده فكوري در جنگ نامتقارن بود.
وي همزمان با حضور در سپاه و شكل گيري هسته اوليه مديريت دفاعي - انقلابي، فعاليت خود را براي بنيان گذاري قلب سازمان نظامي يعني «واحد اطلاعات عمليات رزمي مناطق عملياتي جنوب» آغاز كرد و براي نخسين بار شيوه جديدي را براي دشمن شناسي در علوم نظامي بنا نهاد تا جايي كه يكي از «بهترين نظريه پردازان جنگ» لقب گرفت و در طرح ريزي هاي عملياتي در سطح تاكتيكي به عنوان يكي از فرماندهان به نام اين عرصه ماندگار شد.
شهيد سرلشكر حسن باقري با كار مستمر و استفاده مؤثر ازنقشه ها و عكسهاي هوايي و ماهواره اي به شناخت عميقي نسبت به عرصه نبرد و نقاط قوت و ضعف دشمن دست يافت و با بررسي و تجزيه و تحليل شرايط سياسي كشور كه رئيس جمهور وقت (بني صدر) به دليل ناكامي در آزادسازي مناطق اشغالي در آن دوران ايجاد كرده بود به عرصه طراحي سازمان رزم ارتقاء و دستيابي به سطوح عالي فرماندهي و هدايت عمليات پاي نهاد.
شهيد غلامحسين افشردي كه با عضويت در سپاه با نام مستعار «حسن باقري» معروف شد، همواره بر جمع آوري اطلاعات از محيط و موقعيت دشمن و شرايط سياسي و حتي شرايط روحي نيروهاي دشمن به عنوان اهداف عمده و اصلي در خلال جنگ تأكيد مي كرد و مي گفت: «خود بحث اطلاعات هدف است بكوشيد اين را در ذهنتان جاي دهيد كه اطلاعات هدف واسطه نيست بلكه خود هدف اصلي است و حتي ديگر اين اطلاعات هيچ به درد نخورد، نخستين نكته اي كه يك فرمانده در عمليات بدان نياز دارد اين است كه از جوانب خودش اطلاع داشته باشد تا وضعيت كلي خود را ندانيد نمي توانيد اطلاعاتي جمع آوري كنيد.»
وي آگاهي از نقاط قوت و ضعف دشمن را فراتر از تعداد  تانك ها و نفربرها دانسته و تأكيد مي كند:« ضعف و قوت دشمن داشتن تانكها نيست بلكه تأثير فرهنگ ارتش روي افراد است كه هنوز نتوانسته ايم برآورد كاملي از روحيه ارتش عراق داشته باشيم و بدانيم كه چه زمان اين ارتش از هم مي پاشد.»
شهيد حسن باقري يكي از روشهاي شناسايي موقعيت را مسئله كيفيت آرايش دشمن
مي دانست و معتقد بود كه يكي از اشكالات دفاعي ما در آرايش نيروهاست چراكه در روشهاي شرقي، نيروي ضعيف در خطوط مي ماند و نيروي احتياط با قوت بيشتري در پشت سر آن قرار مي گيرد در حاليكه آرايش نيروهاي ما برعكس است و همواره احتياط ما از نيروي اصلي  ضعيف تر است.
شهيد باقري به گفته همرزمانش غالبا يك تا دو ساعت پس از هدايت اوليه عمليات در خط نبرد حضور مي يافت و خود شخصا وضعيت خطوط تصرف شده را با اهداف از پيش تعيين شده ( روي نقشه) كنترل مي كرد و نقاط ضعف را بر روي نقشه مشخص و عملكرد واحدهاي رزمي و يگان ها را در خط ارزيابي و دستور العمل لازم را ابلاغ مي كرد و بيش از همه به وضعيت جسماني بسيجيان مي انديشيد و براي اوضاع روحي - رواني آنها به ويژه هنگام عقب نشيني اهميت ويژه اي قائل بود به طوري كه در خصوص حفظ نيروهاي رزمنده تأكيد مي كند:« اگر در شناخت دشمن هزار شهيد هم تقديم شود مي پذيريم اما در اثر نا آگاهي از وضعيت دشمن، منطقه و زمين يك شهيد هم پذيرفتني نيست.»
روايت سردار سرلشكر سيد رحيم صفوي از نبوغ شهيد حسن باقري
«سردار سرلشكر پاسدار دكتر سيد رحيم صفوي» فرمانده سابق كل سپاه پاسداران به مناسبت نوزدهمين سالگرد شهادت شهيد حسن باقري طي سخناني به نبوغ فكري شهيد باقري اشاره كرده و مي گويد:« اين شهيد بزرگوار نه تنها يك فرمانده بلكه بايد يكي از استراتژيست هاي 8 سال دفاع مقدس دانست كه در تدوين جنگ انقلابي و استراتژي آن در مقابله با دشمن بعثي عراق از نبوغ در طرح ريزي هاي عملياتي، راه اندازي واحدهاي اطلاعاتي، سازماندهي يگان هاي رزم و آموزش نيروهاي مردمي برخوردار بود.»
سردار صفوي كه فرماندهي ستاد عمليات جنوب كشور را در سال 59 برعهده داشت ( شهيد باقري معاونت اطلاعات اين ستاد را عهده دار بود) با اشاره به نابساماني ماههاي آغازين جنگ تحميلي در مناطق جنوبي كشور، نخستين كار منسجم در آموزش و سازمان رزم سپاه را از جمله اقدامات شهيد حسن باقري در جبهه هاي جنوب عنوان مي كند.
وي با يادآوري روزهاي پر التهاب سپري شده در قرارگاه كربلا(گلف سابق) كه نام آن را«پايگاه منتظران شهادت»گذاشته بودند، نوشتن فعاليت ها و عملكردهاي روزانه را از ديگر ويژگي هاي برجسته شهيد باقري برمي شمارد و مي گويد: «... شهيد باقري هر شب پيش از خواب عملكرد آن روزش را  مي نوشت ...و آخرين چراغي كه خاموش مي شد اتاق شهيد باقري بود.»
فرمانده سابق كل سپاه در بخشي از اين سخنراني، قدرت بيان، استدلال، منطق، اخلاص، دفاع و خدمت به اسلام، عشق به امام و بسيجيان، شجاعت را از ديگر ويژگي هاي شخصيتي شهيد باقري عنوان كرده و با يادآوري تأثر اين فرمانده نسبت به وضعيت رزمندگان در جبهه ها، اين پرسش را مطرح مي كند كه:« آيا پس از جنگ بسيجيان و جانبازان را به فراموشي نسپرده ايم؟ چقدر به آنها كه يك ميليون از جوانان اين مملكت بودند خدمت كرده ايم؟ براي 213 هزار شهيد چه كاري انجام داده ايم؟ براي 320 هزار جانبازي كه 30 هزار آنها مجروح شيميايي هستند چه كرده ايم؟ اينها پرسشهايي از خودم و خودمان است. آيا تا آن حد كه شهيد باقري نسبت به لباس، غذا و زندگي بسيجيان حساس بود، ما نيز حساس هستيم؟ ما نسبت به عزيزاني كه در جنگ بودند يا پرسنلي كه هم اكنون، زير مجموعه ما هستند تا چه حد حساسيت داريم؟»
سردار سرلشكر صفوي با بيان اينكه اين شهيد بزرگوار زندگي خود را فداي امام حسين(ع) كرد و قلب او مالامال از عشق به اين امام بزرگوار بود، در خصوص  نوحه خواني اين فرمانده جوان در ايام تاسوعا و عاشوراي حسيني مي گويد: «من هنوز چهره نوراني و اشكهاي شهيد باقري را در مراسم تاسوعا و عاشوراي حسيني به ياد دارم و هنوز صداي اين عزيز در مراسم به گوش من مي رسد. خدا كند كه قلب هاي ما نيز همواره به عشق امام حسين(ع) بتپد و خود را در راه اين امام بزرگوار ببينيم و از راه ايشان و فلسفه قيام حسيني كه پيروزي خون بر شمشير است غافل نشويم.»
نابغه نظامي به روايت سردار شهيد حاج داوود كريمي
شهيد حسن باقري پس از مشاركت در طراحي و حضور در چند عمليات محدود و گسترده به استراتژيست زبردستي مبدل شد و در شكل گيري آموزش نظامي و تبيين استراتژي نوين و مردمي جنگ نقش محوري و كليدي ايفا كرد، چندان كه «شهيد داوود كريمي» درباره حضور كارگشاي شهيد حسن باقري در اتاق جنگ در زمان بني صدر چنين مي گويد: « امام به تيمسار فلاحي و
ظهير نژاد اعلام مي كنند كه من سوسنگرد را مي خواهم. من هم خودم شنيدم كه ظاهرا امام فرموده بودند كه اگر بشود من خودم به آنجا مي آيم. سپس صبح همه در به در دنبال اين بودند كه سپاه به اتاق جنگ بيايد. مدتي بود ما را راه نمي دادند. به اين اتاق رفتيم من اين قدر به اطلاعات و مجموعه داشته هاي ذهني ايشان (حسن باقري) متكي بودم كه ديگر هفت -هشت نفر را همراه خودم نبردم در آنجا من در كنار ايشان نشستم و شهيد چمران و آقاي غرضي و تيمسار فلاحي ، ظهير نژاد و آقاي سرهنگ قاسمي و تمام فرماندهان آنجا جمع شده بودند.
آقاي ظهير نژاد هم 10 دقيقه اي وسط اتاق قدم مي زد و در فكر بود . همه منتظر تصميم گيري ايشان بوديم، يك دفعه با صداي بلند فرياد زد:« ركن دوم» سرهنگي داخل آمد و احترام نظامي گذاشت و گفت: «بله قربان» گفت:« برو پاي نقشه و وضعيت دشمن را براي ما بگو» ايشان رفت بيشتر از اين طرف (جبهه خودي) مي گفت. خدا رحمت كند هر چه آقاي ظهير نژاد مي گفت برو جلوتر او نمي رفت( درباره وضعيت خطوط مقابل، يعني دشمن). در اين لحظه من فرياد زدم:« ركن دو و بيست دقيقه» حسن باقري خدا بيامرز گفت: « بله حاجي»گفتم برو پاي نقشه جوان 20 - 22 ساله اي پاي نقشه رفت. با آن جوي كه در آن جلسه تمامي سران نظامي كشور، نماينده امام، شهيد چمران و... هم بودند، فردي در اين سنين بايد اتكا به نفس و روحيه داشته و به اندوخته هاي ذهني و اطلاعاتي خود متكي باشد. او يكي يكي محورها را توضيح داد و سريع از نيروهاي خودمان گذشت و به سراغ عراقي ها رفت و در مورد راهكارها گفت كه از كي مي توان چه كارهايي را انجام داد يا نه. تمامي اينها را به خوبي توضيح داد اصلا جو جلسه كلا عوض شد بايد مي ديديد كه مسئولان چطور خوشحال شدند.»
دوران دفاع مقدس مردان و قهرمانان بزرگ اما جواني را بر خود ديد كه به خاطر اعتماد و اطمينايي كه حضرت امام(ره) به آنان در دوره هاي انقلاب و 8 سال جنگ تحميلي داشت، خوش درخشيدند و نام افرادي چون شهيد حسن باقري، شهيد زين الدين، شهيد همت و... و ديگر شهداي گلگون كفن ايران عزيز تا ابد بر تارك اين سرزمين كهن هماره جاودان خواهد ماند.
 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : علیرضا

تولد وكودكي

به سال 1336 ه.ش. در يكي از محله‌هاي مستضعف‌نشين شهر شهيدپرور اصفهان بنام كوي كلم، در خانواده‌اي آگاه، متقي و با ايمان فرزندي متولد شد كه او را حسين ناميدند. از همان آغاز، كودكي باهوش و مودب بود. در دوران كودكي به دليل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم ديني، او نيز به اين مجالس راه پيدا كرد. از آنجا كه والدين او براي تربيت فرزندان اهتمام زيادي داشتند، او را به دبستاني فرستادند كه معلمانش افرادي متعهد، پايبند و مراقب امور ديني و اخلاقي بچه‌ها بودند. علاوه بر آن، اكثر اوقات پس از خاتمه تكاليف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سيد – مي‌رفت و به خاطر صداي صاف و پرطنيني كه داشت، اذان‌گو و مكبر مسجد شد. 

فعاليتهاي سياسي – مذهبي

حسين در زمان فراگيري دانش كلاسيك، لحظه‌اي از آموزش مسائل ديني غافل نبود. به تدريج نسبت به امور سياسي آشنايي بيشتري پيدا كرد و در شرايط فساد و خفقان دوران طاغوت گرايش زيادي به مطالعه جزوه‌ها و كتب اسلامي نشان داد. در سال 1355 پس از اخذ ديپلم طبيعي به سربازي اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازي، فعالانه به تحصيل علوم قرآني در مجامع مذهبي مبادرت ورزيد. طولي نكشيد كه او را به همراه عده‌اي ديگر بالاجبار به عمليات سركوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند. حسين از اين كار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهي و شعور بالاي خود، نماز را در آن سفر تمام مي‌خواند. وقتي دوستانش علت را سئوال كردند در جواب گفت: «اين سفر، سفر معصيت است و بايد نماز را كامل خواند.» در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خميني مبني بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانه‌ها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازي فرار كردند و به خيل عظيم امت اسلامي پيوستند. آنها در اين مدت، دائماً در تكاپوي كار انقلاب و تشكل انقلابيون محل بودند. 

پس از پيروزي انقلاب اسلامي 

شهيد حاج حسين خرازي از همان آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، درگير فعاليت در كميته انقلاب اسلامي، مبارزه با ضد انقلاب داخلي و جنگهاي كردستان بود و لحظه‌اي آرام نداشت. به خاطر روحيه نظامي و استعدادي كه در اين زمينه داشت، مسؤوليتهايي را در اصفهان پذيرفت و با شروع فعاليت ضدانقلابيون در گنبد، مإموريتي به آن خطه داشت. دشمن كه هر روز در فكر ايجاد توطئه‌اي عليه انقلاب اسلامي بود، غائله كردستان را آفريد و شهيد حاج حسين خرازي در اوج درگيريها، زماني كه به كردستان رفت، بعد از رشادتهايي كه در زمينه آزاد كردن شهر سنندج (همراه با شهيد علي رضاييان فرمانده قرارگاه تاكتيكي حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهي گردان ضربت كه قوي ترين گردان آن زمان محسوب مي‌شد، وارد عمل گرديد و در آزادسازي شهرهاي ديگر كردستان از قبيل ديواندره، سقز، بانه، مريوان و سردشت نقش مؤثري را ايفا نمود و با تدابير نظامي، بيشترين ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد.  

شهيد و دفاع مقدس 

شهيد خرازي با شروع جنگ تحميلي بنا به تقاضاي همرزمان خود، پس از يك‌سال خدمت صادقانه در كردستان راهي خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولين خط دفاعي كه مقابل عراقيها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوين تشكيل شده بود (و بعداً در ميان رزمندگان اسلام، به «خط شير» معروف شد) منصوب گشت. خطي كه نه ماه در برابر مزدوران عراقي دفاع جانانه‌اي را انجام داد و دلاوراني قدرتمند را تربيت كرد. اين در حالي بود كه رزمندگان از نظر تجهيزات جنگي و امكانات تداركاتي شديداً در مضيقه بودند، اما اخلاص و روح ايمان بچه‌هاي رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختيها و مشكلات بر آنها نشد بلكه هر لحظه آماده شركت در عمليات و جانفشاني بودند. در عمليات شكست حصر آبادان، فرماندهي جبهه دارخوين را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را كه عراقي ها با نصب آن دو پل بر روي رود كارون، آبادان را محاصره كرده بودند، به تصرف درآورد. شهيد خرازي در آزاد سازي بستان بهترين مانور عملياتي را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه هاي رملي و محاصره كردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عمليات پيروزمندانه طريق القدس بود كه تيپ امام حسين (ع) رسميت يافت.          

 در عمليات فتح المبين دشمن را در جاده عين خوش با همان تدبير فرماندهي اش حدود 15 كيلومتر دور زد و يگان او در عمليات بيت المقدس جزو اولين لشكرهايي بود كه از رود كارون عبور كرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسيد و در آزاد سازي خرمشهر نيز سهم بسزايي داشت.از آن پس در عمليات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتي، والفجر 4 و خيبر در سمت فرماندهي لشكر امام حسين(ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشكر، رشادتهاي بسياري از خود نشان داد. در عمليات خيبر كه توام با صدمات و مشقات زيادي بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگ‌افزارها و بمبهاي شيميايي مورد حمله قرار داده بود، اما شهيد خرازي هرگز حاضر به عقب‌نشيني و ترك موضع خود نشد، تا اينكه در اين عمليات يك دست او در اثر اصابت تركش قطع گرديد و پيكر زخم خورده او به عقب فرستاده شد. از بيمارستان يزد – همانجايي كه بستري بود – به منزل تلفن كرد و به پدرش گفت: من مجروح شده‌ام و دستم خراش جزئي برداشته، لازم نيست زحمت بكشيد و به يزد بياييد، چون مسئله چندان مهمي نيست. همين روزها كه مرخص شدم خودم به ديدارتان مي‌آيم. در عمليات والفجر 8 لشكر امام حسين(ع) تحت فرماندهي او به عنوان يكي از بهترين يگانهاي عمل كننده، لشكر گارد جمهوري عراق را به تسليم واداشت و پيروزيهاي چشمگيري را در منطقه فاو و كارخانه نمك كه جزو پيچيده‌ترين مناطق جنگي بود، به دست آورد.

در عمليات كربلاي 5 در جلسه‌اي با حضور فرماندهان گردانهاو يگانها از آنان بيعت گرفت كه تا پاي جان ايستادگي كنند و گفت: هركس عاشق شهادت نيست از همين حالا در عمليات شركت نكند، زيرا كه اين يكي از آن عمليات هاي عاشقانه است و از حسابهاي عادي خارج است. لشكر او در اين عمليات توانست با عبور از خاكريزهاي هلالي كه در پشت نهر جاسم – از كنار اروندرود تا جنوب كانال ماهي ادامه داشت – شكست سختي به عراقيها وارد آورد. عبور از اين نهر بدان جهت براي رزمند گان مهم بود كه علاوه بر تثبيت مواضع فتح شده، عامل سقوط يكي از دژهاي شرق بصره بود كه در كنار هم قرار داشتند. هدايت نيروهاي خط شكن در ميان آتش و بي‌اعتنايي او به تركشها و تيرهاي مستقيم دشمن و ايثار و از خودگذشتگي او، راه را براي پيشروي هموار كرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهي در آن صبح فتح و پيروزي، حاج حسين با خضوع و خشوع به نماز ايستاد. 

خصوصيات برجسته شهيد

شهيد خرازي با قرآن و مفاهيم آن مانوس بود و قرآن را با صداي بسيار خوبي قرائت مي‌كرد. روزهاي عاشورا با پاي برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشكر امام حسين(ع) در بيابانهاي خوزستان به سينه‌زني و عزاداري مي‌پرداخت و مقيد بود كه شخصاً در اين روز زيارت عاشورا بخواند. او علاوه بر داشتن تدبير نظامي، شجاعت كم‌نظيري داشت. با همه مشكلات و سختيها، در طول ساليان جنگ و جهاد از خود ضعفي نشان نداد. قاطعيت و صلابتش براي همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهي خاصي برخوردار بود. حساسيت فوق‌العاده‌اي نسبت به مصرف بيت‌المال داشت، هميشه نيروها را به پرهيز از اسراف سفارش مي‌كرد و مي‌گفت: وسايل و امكاناتي را كه مردم مستضعف دراين دوران سخت زندگي جنگي تهيه مي‌كنند و به جبهه مي‌فرستند بيهوده هدر ندهيد، آنچه مي‌گفت عامل بود، به همين جهت گفتارش به دل مي‌نشست. حاج حسين معتقد به نظم و ترتيب در امور و رعايت انضباط نظامي بود و از اهتمام به آموزش نظامي برادران و تربيت كادرهاي كارآمد غافل نبود. نيمه‌هاي شب اغلب از آسايشگاهها و محلهاي استقرار نيروي لشكر سركشي نموده و حتي نحوه خوابيدن آنها را كنترل مي‌كرد. گاه، اگر پتوي كسي كنار رفته بود با آرامش تمام آن را بر روي او مي‌كشيد. او به وضع تداركات رزمندگان به صورت جدي رسيدگي مي‌كرد. 

شهيد خرازي يك عارف بود. هميشه با وضو بود. نمازش توام با گريه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نمي‌شد. او معتقد بود: هرچه مي‌كشين و هرچه كه به سرمان مي‌آيد از نافرماني خداست و همه، ريشه در عدم رعايت حلال و حرام خدا دارد. دقت فوق‌العاده‌اي در اجراي دستورات الهي داشت و اين اعتقاد را بارها به زبان مي‌آورد كه: سهل‌انگاري و سستي در اعمال عبادي تاثير نامطلوبي در پيروزيها دارد. دائماً به فرماندهان رده‌هاي تابعه سفارش مي‌كرد كه در امور مذهبي برادران دقت كنند.

هميشه لباس بسيجي بر تن داشت و در مقابل بسيجي‌ها، خاكي و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگي و بي‌پيرايگي از ويژگيهاي او بود. 

در توصيف شهيد چنين گفته‌اند:

حجت‌الاسلام والمسلمين محمدي عراقي: درود بر او كه صادقانه در ميدان خونبار جهاد في سبيل‌الله قدم نهاد و سرافراز و پرافتخار در خيل اولياي خاص الهي راه كمال پيمود و با عزت و افتخار به سوي ملكوت اعلي و سراپرده قرب الي الله عروج نمود. «طوبي لَهُم و حُسنُ مَآب.» آري، شهيد خرازي قبل از شهادت نيز شهيد زنده بود. او با چهره محبوبش و سيماي نورانيش حكايت از جهشي جديد و تقربي نوين برفراز قلل بلند عزت و كرامت به مقام عندالرب شتافت.

مهندس ميرحسين موسوي: خرازيها رفتند تا هنر راست قامت بودن و فن نمايش زيستن و درس زيبا مردن را به ما بياموزند. هنر خرازيها فتح خرمشهر و بستان نيست؛ شهادت، هنر مردان خداست؛ مرگي هنرمندانه و حياتي جاودانه.

سردار فرماندهي كل سپاه : ما برادر عزيزي را از دست داده‌ايم و چه مشكل است دنيا را تحمل كردن بعد از رفتن اين عزيزان، خدايا! حسين خرازي ما را در آخرت نزد صديقين قرار بده و ياد او را به دل ما پايدار ساز.

نحوه شهادت  

او با آنكه يك دست بيشتر نداشت ولي با جنب و جوش و تلاش فوق‌العاده‌اش هيچ‌گاه احساس كمبود نمي‌كرد و براي تأمين و تدارك نيروهاي رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراواني مي‌نمود. در بسياري از عملياتها حاج حسين مجروح شد. اما براي جلوگيري از تضعيف روحيه همرزمانش حاضر نمي‌شد به پشت جبهه انتقال يابد. در عمليات كربلاي 5 ، زماني مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شده بود، خود پييگير جدي اين كار شد، كه در همان حال خمپاره اي در نزديكي اش منفجر شد و روح عاشورايي او به ملكوت اعلي پرواز كرد و اين سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهي ماوا گزيد. سردار دلا وري كه همواره در عمليات ها پيشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسايي مي رفت.در هر شرايطي تصميمش براي خدا و در جهت رضاي حق بود. او يار حسين زمان، عاشق جبهه و جبهه‌اي ها بود و وقتي به خط مقدم مي‌رسيد گويي جان دوباره‌اي مي‌يافت؛ شاد مي‌شد و چهره‌اش آثار اين نشاط را نمايان مي‌ساخت. شهيد خرازي پرورش يافته مكتب حسين(ع) و الگوي وفاداري به اصول و ايستادگي بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شيفته‌اش آنچنان از زلال مكتب حيا‌ت‌بخش اسلام و زمزمه خلوص، سيراب شده بود كه كمترين شائبه سياست‌بازي و جاه‌طلبي به دورترين زاويه ذهنش راه نمي‌يافت. اين شهيد سرافراز اسلام با علو طبع و همت والايي كه داشت هلال روشن مهتاب قلبش، هرگز به خسوف نگراييد و شكوفه‌هاي سفيد نهال وجودش را آفت نفس، تيره نگردانيد. در لباس سبز سپاه و ميقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف كرد و در مناي شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرين تسليم نمود.

رهبر معظم انقلاب و فرمانده كل قوا در مورد ايشان مي‌فرمايند: او (حسين خرازي) سردار رشيد اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود كه با ذخيره‌اي از ايمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه‌روزي براي خدا و نبرد بي‌امان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آستان رحمت الهي فرود آمد و به لقاءالله پيوست.

درود بر او و بر همه همسنگرانش كه خود نامش حسين بود و لشكرش نيز همنام مولايش امام حسين(ع).
 



چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : علیرضا
 

... اكنون در وضعیتی قرار دارم كه احساس می ‌كنم به ازای رسیدن به مسكن بهای گرانی را دارم می‌ پردازم آن هم ثمره ی  همه ی  مجاهدت ‌های فی‌ سبیل ‌اللهی ( كه اگر خداوند آن را تأیید فرماید ) كه قلبم رضایت نمی‌ دهد چنین شود. لذا با توجه به این ‌كه خدا می‌ داند نه تنها خود را لایق چنین عنایاتی از جمهوری اسلامی نمی‌ دانم بلكه هم‌ چنان مدیون هستم و باید تا روزی كه نفس در بدن دارم عاشقانه به اسلام عزیز خدمت نمایم . قاطعانه اقدام فرمایید كه :

« ساختمان نیمه كاره مسكن این‌ جانب را از طرف بنیاد شهید تحویل‌ گرفته و فقط مخارجی را كه اضافه بر وام واگذاری ( مبلغ چهارصد هزار تومان ) هزینه شده است به ما پرداخت نمایند تا به صاحبانش مسترد نمایم . ».

پایان جنگ برای علی صیاد ‌شیرازی ، آغاز خیزش به سوی دنیا به بهانه ی زندگی نبود . مگر از منظر یک مؤمن تمام لحظات تلخ و شیرین جنگ ، مملو از جلوه ‌های زندگی نبود كه اكنون برای جبران عقب ‌ماندگی ‌های آن دست از پا نشناسد! او مانند دیگر رزمندگان مؤمن به عهدی كه با خدای خود بسته بود ، صادق بود و در انتظار آن روز موعود سر از پا نمی ‌شناخت .

بعداز تشكیل ستاد كل نیرو های مسلح سرتیپ صیاد‌ شیرازی به عنوان رئیس بازرسی این ستاد منصوب شد . مدتی بعد از سوی فرماندهی‌ كل قوا مسؤولیت جانشینی این ستاد نیز به او محول شد . اكنون بعد از جنگ هم باز بیش ‌تر وقت او برای سازماندهی نیرو های مسلح صرف می‌ شد. همه كسانی‌كه سربازیشان را در آن ستاد گذرانده‌اند، به‌ یاد دارند كه هر روز در مراسم صبحگاهی ، تیمسار صیاد خود به وسط میدان می‌ آمد و به همه تمرین ورزش می‌ داد . این آغاز یک روز سراسر كار برای او بود.

او به سربازان و افسران جوان عشق می‌ورزید. برای تربیت آنان سر از پا نمی ‌شناخت. از هیچ فرصتی برای یادآوری خاطرات حماسه ‌های جنگ ، دریغ نمی ‌كرد. از دانشگاه افسری امام علی و پادگان ‌های آموزشی سربازان گرفته تا پاسگاهی گم گشته در میان كوه ‌های كردستان به نام خیلچان. در یكی از این سركشی‌ ها متوجه شد كسی پوتین‌ هایش را واكس زده است. از فرمانده منطقه پرسید چه كسی این كار را كرده است. او گفت : «تیمسار ، سرباز مهمانسرا به دستور من این كار را كرده است.»

اخم‌ های تیمسار تو هم رفت. چند بار زیر لب استغفار گفت و آن‌ گاه رو به سوی فرمانده جوان كرد و گفت: این رفتار ها در انسان روحیه ی استكباری ایجاد می‌كند. باید غرور سرباز را حفظ كرد. »

وقتی كه در دانشگاه افسری تدریس می ‌كرد ، تصمیم گرفت عملیات‌ های بزرگ هشت سال دفاع مقدس را به دانشجویان تدریس كند. استقبال دانشجویان باعث شد برای نظام‌ مند شدن این كار ، سازمانی تشكیل دهد . طرح تشكیلاتی نوشت به نام هیأت معارف جنگ.

من خدا را شكر و سپاس می‌گویم كه در قلبم محبتی نسبت به این فرزند قرار داده است كه نه تنها از سه فرزند دیگرم كم‌تر نیست بلكه به دلایلی كه وجود دارد به تدریج این محبت بیش‌تر می‌شود .

اولین مشورت در این مورد را خدمت مقام معظم فرماند هی كل قوا در جهت اخذ مجوز ولایتی كار داشتم. الحمدلله با مطرح كردن این مطلب مقام معظم رهبری من را به انجام این كار ترغیب نموده البته با این فرض كه من هفته‌ای یک جلسه مجاز به منفک شدن از كار سازمانی خویش باشم و هر ماه هم 48 ساعت در روزهای پنجشنبه و جمعه برنامه‌ریزی كرده و به مناطق عملیاتی بروم و به‌همراه گروه، برداشت تحقیقی خود را از منطقه ی عملیاتی انجام بدهم .

او در قالب هیأت معارف جنگ موفق شد فرماندهان بزرگ عملیات ‌های مختلف را به دانشگاه افسری بكشاند بعداز تدریس و نقد و بررسی نظری هر عملیات ، در پایان هر دوره ، دانشجویان به اتفاق اساتید و با حضور همه فرماند هانی كه از ارتش و سپاه در آن عملیات نقش داشته‌اند، در منطقه حضور یابند و از نزدیک محل حوادث را ببینند. این فرصت برای فرماندهان مغتنم بود تا خاطراتشان را بازگویی كنند. تیمسار صیاد موفق شد حداقل سه دوره را خود شخصاً سرپرستی كند.

بعداز سال‌ها دوری از خانه و خانواده ، حالا برای رسیدگی به فرزندانش فرصت بیش ‌تری می‌گذاشت. به دقت به درس و مشق آنان می‌رسید. اعمال و حركاتشان را زیر نظر می‌گرفت و در مسائل مختلف به آنان مشاوره می‌داد. در انتخاب همسر مناسب برای مریم، ماه‌ ها وقت گذاشت تا این كه از میان همه ی خواستگاران دانشجویی بسیجی را مناسب دامادی خود یافت. حتی از دختر معلولش مرجان هم غافل نبود. او عقب‌افتاده ی ذهنی است. پدر مانند یک عارف شكیبا وجود او را نعمت می ‌پنداشت و به او به چشم یک بهشتی روی زمین می ‌نگریست.

من خدا را شكر و سپاس می‌گویم كه در قلبم محبتی نسبت به این فرزند قرار داده است كه نه تنها از سه فرزند دیگرم كم‌تر نیست بلكه به دلایلی كه وجود دارد به تدریج این محبت بیش‌تر می‌شود .

راستی ، رابطه ی عاطفی شهید صیاد شیرازی با دختر معلولش ، مرجان ، و حکایتی شنیدنی از لحظات شهادت ایشان را ، در قسمت بعد مطالعه فرمایید .
 

امیر صیاد شیرازیتهران- بامداد ‪ ۲۱‬فروردين ‪ ،۱۳۷۸‬امير سپهبد علي صياد شيرازي در حال خروج از منزل، به وسيله ي منافقين مسلح در پوشش رفتگر، در برابر ديدگان فرزندش به شهادت رسيد و منافقين كوردل، رسما اقدام به اين جنايت هولناك را به عهده گرفتند.

قهرمان
‪ ۲۱‬فروردين، سالروز شهادت اميري است كه اسوه وفاداري و عشق بود؟ سردارعلي صياد شيرازي؟ همو كه مي‌گفت: -قهرمان كسي است كه در جهاد اكبر، بر نفس اماره خود غالب آمده باشد، آن طوري كه آرزوي يك بار غفلت كردن و خدا را از نظر دور داشتن را در دل شيطان به گور فرستد. قهرمان كسي است كه در وابستگي به خدا و خط ولايت، آن چنان آبداده و توان مند شده باشد كه با اطمينان قلبي، مهياي انجام هر تكليفي باشد كه از محور ولايت بر عهده او بسپارند. قهرمان كسي است كه دل به دنيا نسپارد و در التهاب هجرت به دياردوست، سر از پا نشناسد> و شهيد صياد شيرازي، در عرصه‌هاي مختلف اجتماعي و نظامي، حقيقت اين قهرمان را در وجود خويش متبلور ساخت.

يوم الله
امروز روزي است كه شهيد علي صياد شيرازي، يكي از بزرگ مردان عرصه ايثار و از خود گذشتگي، قدم از عرصه خاكي بر مي‌دارد و پاي در گستره آسمان‌ها مي نهد. در ميان ياران دير آشناي خود، به مهماني مي‌رود و هلهله شادي ملائك را به هنگام ورود خود به فردوس برين، به گوش جان مي‌شنود، او امروز مي رود تا نداي مظلوميت ايران وايرانيان، ديگر بار در گوش جان جهانيان طنين اندازد و آنان را شرمنده خويش سازد.

سپهبد سرفراز
امير شجاع و دلاور ارتش پر افتخار جمهوري اسلامي ايران، سپهبد صياد شيرازي، نامي پرافتخار و جاودانه است كه با هشت سال دفاع مقدس و دلاوري‌ها و از خودگذشتگي ها، عجين مي‌باشد. اين عارف عاشق، نمونه بارز شرف و غيرت ايراني بود كه جان شيرين خويش را، فداي عزت و سربلندي اسلام و ولايت نمود.

سپهبد سرافرازي كه عمر با بركت خويش را، در راه خدمت به ملت و مملكت اسلامي اش، سپري نمود و در راه رسيدن به لذت وصل، هرگز دل به زيورهاي دنيوي نبست و عارفانه و عاشقانه، سلوك وصل را طي نمود تا آن گاه كه جام شيرين شهادت را سركشيد.

 

گلبرگي از گلستان وجود
اميرسپهبد شهيد علي صياد شيرازي، در سال ‪ ۱۳۲۳‬هجري شمسي، در -كبود گنبد> از توابع شهرستان در گز، در شمال خراسان، در خانواده‌اي مذهبي ديده بر اين دنياي خاكي گشود. پدرش از عشاير فارس بود كه به استخدام ژاندارمري درآمده و سپس به ارتش منتقل شده بود. وي از جاذبه‌اي خاص برخوردار بود و از اين رو، علي تحت تاثير پدر، از كودكي به شغل نظامي و ارتش علاقه مند شد . دوران كودكي‌اش را به علت شغل پدر در شهر مقدس مشهد و دوران جواني اش را در شهرهاي گرگان، شاهرود، گنبد و آمل گذرانيد و در طي اين سال ها، تحت تاثير جو مذهبي خانواده، ريشه‌هاي علاقه مندي به مذهب و ولايت، در عمق جانش پاي گرفت.

تحصيلات
شهيد علي صياد شيرازي، پس از پايان آخرين سال دوره متوسطه در دبيرستان امير كبير تهران، در سال ‪ ۱۳۴۳‬وارد دانشكده افسري شد وسه سال بعد، پس از اخذ درجه ليسانس، از دانشگاه افسري فارغ التحصيل شده و براي به پايان رسانيدن دوره مقدماتي توپ خانه، عازم اصفهان گرديد. در سال ‪ ۱۳۵۱‬پس از اتمام آموزش زبان انگليسي در تهران، به دليل لياقت‌ها و دقت هايش در كار، براي تكميل تخصص‌هاي توپ خانه، از طرف ارتش، عازم آمريكا شد تا دوره هواسنجي بالستيك را بگذراند. او پس از بازگشت ازآمريكا، به عنوان استاد در مركز آموزش توپ خانه اصفهان به تدريس پرداخت.

حضور در ميدان رزم قبل از انقلاب
شهيد صياد شيرازي، پس از آن كه دوره مقدماتي توپ خانه را در اصفهان طي كرد، مدتي در مناطق غرب كشور و در مشاغل افسر ديده بان توپ خانه، معاون آتش بار، فرمانده آتش بار و بعد هم در لشكر ‪ ۸۱‬كرمانشاه، به خدمت پرداخت.

وي كه پس از فارغ التحصيلي از دانشگاه افسري، با درجه ستوان دومي وارد ارتش شده بود، هم زمان با پيشرفت در زمينه‌هاي شغلي، به فعاليت‌هاي خويش در زمينه‌هاي مذهبي ادامه داد و انجمن اسلامي مركز توپ خانه اصفهان را تاسيس كرد و با گروه‌هاي توپ خانه ‪ ۴۴‬و ‪ ۵۵‬اصفهان و هوانيروز و پايگاه هشتم شكاري اصفهان، ارتباط برقرار نموده و تشكيلات مذهبي اين پادگان‌ها را هدايت مي‌نمود.

شهيد و فعاليت‌هاي پس از انقلاب
شهيد صياد شيرازي در رديف اولين فرماندهاني بود كه وارد كردستان شد و شهيد دكتر چمران را در حل بحران پديد آمده در غرب كشور، ياري نمود. طرح هايي كه باعث شكستن محاصره شهرهاي سنندج، پادگان مريوان، بانه و سقز شد، از طرح‌هايي بود كه شهيد در آن‌ها دخالت اساسي داشت و آن گاه كه اين طرح ها با موفقيت به پايان رسيد، با ارتقاي درجه، با درجه سرهنگي، به فرماندهي عمليات غرب كشور منصوب شد. بدين ترتيب، لشكرهاي ‪ ۲۸‬كردستان، كرمانشاه، تيپ ‪ ۲۳‬نيروهاي مخصوص، بخشي از لشكر ‪ ،۱۶‬سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و نيز نيروهاي انتظامي كردستان، همگي تحت فرماندهي وي قرار گرفت.

مسووليت‌ها در دوران دفاع مقدس
شهيد صياد شيرازي، پس از آن كه به دليل مخالفت هايش با بني صدر، درجات تشويقي‌اش توسط وي لغو و از مسووليت عمليات غرب كشور بر كنار شد، با دعوت شهيد كلاهدوز، در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد و تا بركناري بني صدر، به مدت چهار ماه در معاونت طرح و عمليات سپاه انجام وظيفه كرد. او پس از انتخاب شهيد رجايي به سمت رياست جمهوري، دوباره با درجه سرهنگي به ارتش فراخوانده شد و قرارگاه عملياتي شمال غربي كشور را تشكيل داد و به پاك سازي شهرهاي بوكان و اشنويه پرداخت. پس از شهادت سرلشكر فلاحي در سال ‪۱۳۶۰‬ ، با حكم امام خميني رحمه الله به عضويت شوراي عالي دفاع منصوب شد. صياد در سال ‪ ،۱۳۶۸‬به درخواست رئيس ستاد فرماندهي كل نيروهاي مسلح و با موافقت مقام معظم رهبري، به سمت معاونت بازرسي ستاد فرماندهي كل نيروهاي مسلح منصوب شد.

تشكيل هيات معارف جنگ
شهيد صياد شيرازي، در سال ‪ ،۱۳۷۲‬با حكم فرمانده معظم كل قوا، به سمت جانشين رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح منصوب و در عيد غدير ‪ ،۱۳۷۸‬به درجه سرلشكري نايل آمد. وي در اين آخرين شغل خود، بخشي از اوقات كاري‌اش را به امور فرهنگي دفاع مقدس مي‌پرداخت و هيات پژوهشي و آموزشي معارف جنگ را تشكيل داد و به مسائل حاشيه‌اي مربوط به دفاع مقدس و ثبت و ضبط تاريخ جنگ پرداخت. او اين كار را، با هدف انتقال تجربه‌هاي جنگ به نسل جوان و دانشجويان، به ويژه دانشجويان دانشگاه افسري انجام داد.

اخلاص و شهامت سپهبد شهيد
علي صياد شيرازي، مردي در نهايت خلوص، پاك نيت و صبور بود. وي عمر با بركت خويش را، در راه خدمت به اسلام و ميهن بر ضد دشمنان و به جنگيدن با آنان سپري نمود. بزرگ مردي كه قلبش هميشه براي مردم ايران مي‌طپيد. مردي كه مردم انقلابي و نيروهاي مردمي و سپاهي در سراسر كشور، وي را با نام رزمنده‌اي شجاع و ارتشي دلاور مي‌شناختند. او كه خود را خدمت گزار مردم مي دانست و با وجود مشغله زيادي كه داشت، هرگز از پاسخ گويي به درخواست‌هاي مردمي و رسيدگي به مشكلات آنان وانمي ماند. صياد، خويش را در مقابل خانواده شهدا خجل مي‌ديد و در اين زمينه با خود مي‌گفت: چرا من به فيض شهادت نائل نشدم؟>
شهيد و خانواده
جايگاه شهيد صياد شيرازي، به اندازه‌اي بزرگ است كه كم تر كلامي قادر به بيان آن است. دختر شهيد درباره برخورد پدرشان با اعضاي خانواده مي‌گويد:
-با توجه به گسترده بودن حجم كار پدرم، رسيدگي ايشان به امور خانواده در اوقات فراغت، از جمله كارهاي در خور توجه ايشان بود>. صياد با وجود مشغله زياد كاري، به خانواده خود توجه خاص داشت. حتي گاهي جارو به دست مي‌گرفت و در نظافت و كارهاي خانه به همسر خويش كمك مي‌كرد. فرزندان خويش را به خواندن نماز اول وقت توصيه مي‌نمود. در طي هشت سال جنگ، به علت حضور مداوم در جبهه‌هاي نبرد عليه دشمنان، نمي‌توانست آن چنان كه بايسته و شايسته است، به امور فرزندان خود رسيدگي كند، اما پس از جنگ، با وجود تمام كارهايي كه داشت، در ايام استراحت، تمام وقت خويش را صرف خانواده مي نمود.

ويژگي‌هاي اخلاقي
شهيد صياد شيرازي، فردي مومن و متعهد راستين به اسلام و تشيع بود. بزرگ مردي كه هر كاري را با نام خدا و دعا براي فرج آقا امام زمان(عج) شروع و با دعا براي سلامتي و عزت رهبر معظم انقلاب به پايان مي‌برد. وي به شهادت اعضاي خانواده و همكاران و اطرافيانش، هميشه با وضو بود و براي تصميم گيري در كارهاي مهم و اساسي، ابتدا دو ركعت نماز به جاي مي‌آورد. بنابر سفارش امام خميني رحمه الله هميشه دوشنبه‌ها و پنج شنبه‌ها را روزه مي گرفت. اوقات كاري‌اش و شروع و پايان جلسات اداري‌اش با اوقات شرعي منظم شده بود. به نماز شب بسيار مقيد بود و ساده زيستي و دوري از تجملات و تكبر و ريا، از خصوصيات ويژه اخلاقي آن شهيد بود. صياد، نمونه‌اي از يك افسر و فرمانده منضبط، جدي و سخت گير، و البته مورد علاقه زيردستانش بود.

شهادت
امير شهيد علي صياد شيرازي، حديث دلدادگي را با شكوه و جاودانگي تمام، پس از سال‌ها جست وجوي شيرين شهادت، سرانجام در تاريخ ‪ ۲۱‬فروردين ‪ ۱۳۷۸‬هجري شمسي، مصادف با ‪ ۲۳‬ذيحجه ‪ ۱۴۱۹‬هجري قمري، در ساعت ‪ ۶/۴۵‬صبح به نمايش گذاشت. وي كه بيست سال در پي صيد گران بهاي شهادت، دشت و دمن و شرق و غرب كشور از پاوه تا چزابه و فاو را طي كرده بود، سرانجام در كمند زلف يار گرفتار آمد و جام عشق لايزال الهي را مستانه سركشيد. و با تن پوشي از ياس و ارغوان راهي بهشت شد و امروز، همه شكوفه‌هاي بهاري، از داغ سترگ شقايق درسوز و گدازند.



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : علیرضا

/ با چهره ای خندان شهادت مرا به یکدیگر تبریک بگویید / جان عباس هدیه ای برای اسلام عزیز و امام امت و امت امام بود امروز سالروز شهادت یکی دیگر از سرداران دفاع مقدس، «شهید عباس کریمی» است که بالاترین عشق خود را شهادت در راه خدا می دانست آنجا که در وصیت نامه خود هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا را بالاتر از قطره خونی که در راه خدا ریخته می شود نمی داند و آرزوی خود را اینچنین فریاد می زند:"... من می خواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست."

سردار سرتیپ پاسدار شهید حاج عباس کریمی قهرودی، از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس است که به اخلاص و ساده زیستی همچون دیگر سرداران شهید شهره است، او به گفته دوستان و همرزمانش همراه با جهاد اصغر به جهاد اکبر که همانا خود سازی و دوری از رذایل اخلاقی است، همواره همت می گمارد، چنانکه شهید دستواره در مورد وی می گوید:" در جسم کوچک او یک روح بزرگ و با عظمت و متصل به عظمت خدا نهفته بود که او را یک انسان الهی کرده بود" او زندگی یک مجاهد فی سبیل ا... را مانند زندگی مردمان عادی نمی دانست و معتقد بود: " من فکر نمی کنم که ما به آنجا برسیم که بتوانیم یک زندگی مثل مردم عادی تشکیل بدهیم ، ما همیشه در جنگیم. اگر جنگ ما با عراق تمام شود، با اسرائیل شروع می شود و اگر با آنجا تمام شود با آمریکا تمام نمی شود، ما باید بجنگیم تا همه این کارها را تمام کنیم." متن زیر وصیت نامه این شهید بزرگوار است که با مطالعه آن می توان گوشه ای از دغدغه وی را در مبارزه با دشمنان اسلام و لزوم توجه به قرآن جستجو نمود: « بسم ا... القاسم الجبارین چرا در راه خدا جهاد نمی کنید در صورتی که جمعی ناتوان از مرد و زن و کودک شما در چنگال ظلم کافرانند. بکشید کافران را تا بر کنده شود ریشه فساد، و دین منحصر به دین خدا شود.« وما لکم لا تقاتلون فی سبیل ا... والمستضعفین من الرجال و النساء والوالدان و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین الله» هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می خواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست. شهید کسی است که حقیقت و هدف الهی را درک کرد و برای این حقیقت پایداری کرد و جان داد. شهادت در اسلام نه مرگی است که دشمن به مجاهد تحمیل می کند بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می آزد. « ولا تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات احیاء ولکن لاتشعرون».به آنانکه در راه خدا کشته می شوند، نگویید مردگان، بلکه آنها زنده اند ولی شما در نمی یابید(بقره155) شهادت برای من یک فیض بزرگی است. من لیاقت یک شهید را ندارم و امیدوارم که آنها که قبل و بعد از من به درجه شهادت نائل آمده اند من را در آن دنیا شفاعت نمایند. انشاء ا... و از قول من به تمام اقوام و خویشاوندان خصوصا پدر و مادر و خواهرم و همسرم و برادرانم بگویید بعد از من برای من گریه و زاری نکنند و در عوض به همه دوستان و آشنایان با چهره ای خندان تبریک بگویند و به آنها بگویند جان او هدیه ای برای اسلام عزیز و امام امت و امت امام بود و در رابطه با شهادت من و بقیه برادرانم که اگر لیاقت شرکت در جبهه های حق علیه باطل را داشتند، خانواده من صبر را پیشه کنید و صبر نه اینکه در مقابل باطل و ناحق تسلیم شدن بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات در برابر سختی ها، در مقابل گرفتاری ها و مبارزه سرسخت با مشکلات زندگی، مبارزه با هوای نفس و اجرای کلیه دستورات امام است مبارزه با منافقین داخلی که خود نیز یک نوع جبهه داخلی است. لذا طبق فرمایشات قرآن کریم« واقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم والفتنه اشد من القتل» هر جا مشرکان را دریافتید به قتل رسانید و از شهرهایشان برانید چنانکه آنان شما را از وطن آواره کردند و فتنه گری که آنان کنند سخت تر از جنگ و فسادش بیشتر است. و در رابطه با رزمندگان اسلام باید بگویم که همیشه با توکل به خدا و ائمه معصومین و اجرای دستورات رهبر عزیز و عالی قدرمان بر دشمنان بتازید تا آنها را از صفحه روزگار بردارید وهیچ وقت بر پیروزیهایتان مغرور نشوید چون در مرحله اول ابن شما نیستید که می جنگید و این شما نیستید که شلیک می کنید بلکه طبق آیه قرآن مجید « وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» و شما باید مجاهد فی سبیل ا... باشید آن کسی که جهاد کند «کلمة ا... هی العلیاء» تا اینکه اراده خدا بالا بیاید و حاکم بر اراده ها شود این همان راه خداست. سلام و دعای همیشگی تان را فراموش نکنید و خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا. خدایا خدایا رزمندگان ما را نصرت و یاری فرما.» گفتنی است؛ سردار سرتیپ پاسدار شهید حاج عباس کریمی قهرودی، در سال 1336 در قهرود کاشان چشم به جهان گشود و با پایان دوره ابتدایی وارد هنرستان شد و پس از اخذ دیپلم در رشته نساجی عازم خدمت سربازی گردید که این دوران با مبارزات مردم ایران علیه حکومت شاه همزمان شد. وی در این دوران با پخش اعلامیه های حضرت امام(ره)به مبارزه مخفیانه پرداخت و پس از فرمان حضرت امام(ره) از پادگان گریخت و به صف مبارزین پیوست و در 12 بهمن 57 در جریان استقبال از امام خمینی(ره) جزء نیروی انتظامی کمیته استقبال قرار گرفت. شهید عباس کریمی، با تشکیل سپاه پاسداران وارد این نهاد نظامی شد و در جریان پاکسازی مناطق مختلف کردستان از لوث وجود منافقین و اشرار نقش موثری ایفا نمود. از جمله مسئولیت های این فرمانده دلاور، مسئولیت اطلاعات عملیات لشکر 27 حضرت رسول(ص) و سپاه 11 قدر، فرماندهی تیپ سوم سلمان لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود که در نهایت با شهادت شهید حاج ابراهیم همت به عنوان فرمانده لشکر 27 محمد رسول ا...(ص) منصوب گردید اما نتوانست یک سال بیشتر دوری همرزم دیرینه خود شهید حاج همت را تحمل نماید و سرانجام در 24اسفند 1366 درعملیات ظفر 7 بر اثر اصابت ترکش خمپاره روح آزاد و وارسته اش از قفس جسم پر کشید و در کنار ارواح طیبه دیگر شهدا آرام گرفت.



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : علیرضا

گوشه اي از سخنراني سردار سرلشكر پاسدار شهيد مهدي زين الدين فرمانده لشكر علي بن ابيطالب (ع )
اولين شرط لازم براي پاسداري از اسلام اعتقاد داشتن به امام حسين (ع ) است . هيچ كس نمي تواند پاسداري از اسلام كند در حالي كه ايمان و يقين به اباعبدالله الحسين (ع ) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه هاي پيكار مي رزميم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستيم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستيم و اگر مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه به دست شما رزمندگان و ملت ايران اسلام در جهان پياده شود و زمينه ظهور حضرت امام زمان (عج ) فراهم گردد به واسطه عشق علاقه و محبت به امام حسين (ع ) است .
من تكليف مي كنم شما « رزمندگان » را به وظيفه عمل كردن و حسين وار زندگي كردن .
در زمان غيبت كبري به كسي « منتظر » گفته مي شود و كسي مي تواند زندگي كند كه منتظر باشد منتظر شهادت منتظر ظهور امام زمان (عج ). خداوند امروز از ما همت اراده و شهادت طلبي مي خواهد.

اسلحه و تسبیح
 قبل از شروع عملیات والفجر 4 عازم منطقه شدیم و به تجربه در خاك زیستن، چادرها را سر پا كردیم. شبی برادر زین الدین با یكی دوتای دیگر برای شناسایی منطقه آمده بودند توی چادر ما استراحت می‌كردند. من خواب بودم كه رسیدند. خبری از آمدنشان نداشتیم. داخل چادر هم خیلی تاریك بود. چهره‌ها به خوبی تشخیص داده نمی‌شد. بالا خره بیدارشدم رفتم سر پست. مدتی گذشت. خواب و خستگی امانم را بریده بود. پست من درست افتاده بود به ساعتی كه می‌گویند شیرینی یك چرت خواییدن در آن با كیف یك عمر بیداری برابری می‌ كند، یعنی ساعت 2 تا 4 نیمه شب لحظات به كندی می‌گذشت. تلو تلو خوران خودم را رساندم به چادر. رفتم سراغ «ناصری» كه باید پست بعدی را تحویل می‌گرفت. تكانش دادم. بیدار كه شد، گفتم: «ناصری. نوبت توست، برو سر پست» بعد اسلحه را گذاشتم روی پایش. او هم بدون اینكه چیزی بگوید، پا شد رفت. من هم گرفتم خوابیدم. چشمم تازه گرم شده بود كه یكهو دیدم یكی به شدت تكانم میدهد … «رجب‌زاده. رجب‌زاده.» به زحمت چشم باز كردم. «بله؟» ناصری سرا سیمه گفت: «كی سر پسته؟» «مگه خودت نیستی؟» «نه تو كه بیدارم نكردی» با تعجب گفتم: «پس اون كی بود كه بیدارش كردم؟» ناصری نگاه كرد به جای خالی آقا مهدی. گفت: «فرمانده لشكر» حسابی گیج شده بودم. بلند شدم نشستم. «جدی میگی؟» «آره» چشمانم به شدت می‌سوخت. با ناباوری از چادر زدیم بیرون. راست می‌گفت. خود آقامهدی بود. یك دستش اسلحه بود، دست دیگرش تسبیح. ذكر می‌گفت. تا متوجه‌مان شد، سلام كرد. زبانمان از خجالت بند آمده بود. ناصری اصرار كرد كه اسلحه را از او بگیرد اما نپذیرفت. گفت: «من كار دارم می‌خواهم اینجا باشم» مثل پدری مهربان به چادر فرستادمان. بعد خودش تا اذان صبح به جایمان پست داد

خواب ناتمام
بعد از چند شبانه‌روز بی‌خوابی، بالاخره فرصتی دست داد و حاج مهدی در یكی از سنگرهای فتح شده عراقی خوابید. پنج روز از عملیات در جزیره مجنون می‌گذشت و آقا مهدی به خاطر كار زیاد فرصتی برای استراحت نداشت. چهره‌اش زرد بود و چشمان قرمزش از بی‌خوابی‌ها و شب بیداری‌های ممتد حكایت می‌كرد. ساعتی نگذشت كه یك گلوله خمپاره صد و بیست روی طاق سنگر فرود آمد. داد زدم: «بچه‌ها آقا مهدی» همه دویدند طرف سنگر. هنوز نرسیده بودیم كه او در حالیكه سرفه می‌كرد و خاك‌ها را كنار می‌زد، دیدیم. كمكش كردیم تا بیرون بیاید. همه نگران بودند «حاج آقا طوری نشدین؟» و او همانطور كه خاك‌های لباسش را می‌تكاند خندید و گفت: «انگار عراقی‌ها هم می‌دانند كه خواب به ما نیامده . »

منبع:كتاب افلاكی خاكی

راوی:محمد رضا اشعری

 

دشت سوخته
حدوداً چهل و پنج روز بود كه برای عملیات لحظه‌شماری می‌كردیم. یك روز اعلام شد كه فرمانده لشكر آمده و می‌خواهد با مردها صحبت كند. همگی با اشتیاق جمع شده تا وعده عملیات، خستگی‌مان را زائل كند. شهید زین الدین گفت: «از محضر حضرت امام (ره) می‌آیم ... وضعیت نیروها را خدمت ایشان بیان كردم و گفتم شاید تا یك ماه دیگر نتوانیم عملیات را شروع كنیم ... امام فرمودند سلام مرا به رزمندگان برسانید و آنان را به مرخصی بفرستید. خودتان از طرف من از آنان بیعت بگیرید كه بازگردند و هركدام، یكی دو نفر را هم همراه خویش بیاورند ...» هنوز حرفهای آقا مهدی تمام نشده بود كه بچه‌ها با شنیدن نام مبارك امام (ره) شروع به گریستن كردند. حال خوشی به همه دست داده بود. صدای آقا مهدی با هق‌هق عاشقانه یاران امام گره خورد و در آن دشت سوخته به آسمان پر كشید. پس از پایان مرخصی، یاران با وفای امام با یكصد و پنجاه نیروی تازه نفس دیگر بازگشتند و بدین ترتیب عملیات محرم شكل گرفت.

 منبع:كتاب افلاكی خاكی

راوی:مرتضی سبوحی


خیابانگردی
صبح شروع عملیات با شهید زین الدین قرار داشتیم. مدتی گذشت اما خبری نشد. داشتیم نگران می‌شدیم كه ناگهان یك نفربر زرهی، پیش رویمان توقف كرد و آقا مهدی پرید بیرون. با تبسمی‌ بر لب و سر و رویی غبار آلود. ما را كه دید، خندید و گفت: «عذر می‌خواهم كه شما را منتظر گذاشتم. آخر می‌دانید، ما هم جوانیم و به تفریح احتیاج داریم. رفته بودم خیابانگردی ...» گفتم: «آقا مهدی . كدام شهر دشمن را می‌گشتی؟» قیافه جدی‌تری به خود گرفت و ادامه داد: «از آشفتگی‌شان استفاده كردم و تا عمق پنجاه كیلومتری خاكشان پیش رفتم. برای شناسایی عملیات بعدی.» سپس گردنش را كمی‌ خم كرد و با تبسم گفت: «ما كه نمی‌خواهیم اینجا بمانیم. تا كربلا هم كه راه الی ماشاء الله است.»

منبع:كتاب افلاكی خاكی

راوی:محمد جواد سامی

 

پرواز دو سردار
در آبان ماه سال 1363 شهید زین الدین به همراه برادرش مجید جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حركت می‌ كنند. در آنجا به برادران می‌ گوید: «من چند ساعت پیش خواب دیدم كه خودم و برادرم شهید شدیم» موقعی كه عازم منطقه می‌‌شوند، راننده‌شان را پیاده كرده و می‌گویند: «ما خودمان می‌رویم.» فرمانده محبوب لشكر 17 علی بن ابیطالب (ع) سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه‌ها و شركت در عملیات و صحنه‌های افتخار آفرین بر اثر درگیری با ضدانقلاب به همراه برادر شربت شهادت نوشید و روح بلندش از این جسم خاكی به پرواز در آمد تا نزد پروردگارش مأوی گزیند.

منبع:كتاب افلاكی خاكی

 

هزاران داوطلب برای دویست روز روزه
 یكبار با آقا مهدی صحبت می‌كردیم، او به من گفت: «حاج علی، من نزدیك به دویست روز، روزه بدهكارم» اول حرفش را باور نكردم. آقا مهدی و این حرفها ؟ اما او توضیح داد كه: «شش سال تمام چون دائماً در مأموریت بودم و نشد كه ده روز در یك جا بمانم، روزه‌هایم ماند.» و درست پنج روز بعد به شهادت رسید. مدتی بعد از این، موضوع را با شهید صادقی در میان گذاشتم و ایشان تمام بچه‌ها را كه چند هزار نفر می‌شدند، جمع كرد و پس از اینكه خبر شهادت «مهدی زین الدین» را به آنها داد، گفت: «عزیزان. آقا مهدی پیش از شهادت، به یكی از دوستانش گفته‌اند كه حدود 200 روزه قضا دارند، اگر كسی مایل است، دین او را ادا كند، بسم الله.» یكباره تمام میدان به خروش آمد و فریاد كه : «ما آماده ایم» در دلم گفتم: «عجب معامله‌ای چند هزار روزه در مقابل دویست روز؟»

 منبع:كتاب افلاكی خاكی

راوی:علی ایرانی
 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : علیرضا

تولد و كودكي

به سال 1333 ه.ش در روستاي «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد، در خانه‌اي محقر اما مصفا به عشق و نور الهي و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (ع) پا به عرصه وجود گذاشت و از زمان نوزادي كه آواي حق (اذان و اقامه) در گوشش طنين افكنده بود، خود را براي مبارزه و جهاد با دشمنان خدا آماده كرد. پدر و مادرش كه انسان هاي مومن و زحمتكش بودند، درتربيت وي سعي و تلاش وافري داشتند. در شش سالگي پدر بزرگوار خود را از دست داد و مادرش با همه مشكلات و سختي‌هايي كه وجود داشت، تمامي هم و غم خود را براي تربيت وي به كار بست. محمد در هفت سالگي وارد مدرسه شد اما به دليل شرايط مادي خانواده، تحصيل در كلاس هاي شبانه توام با كار و تلاش روزانه را انتخاب كرد و خانواده را در تامين زندگي شرافتمندانه، مدد رساند. در سن هفده سالگي به رسم و سنت پيامبر (ص) با خانواده‌اي متدين و معتقد به اسلام وصلت كرد و با اين كار، سنت الهي را تداوم بخشيد. 

سوابق مبارزاتي

مدت كوتاهي از ازدواجش نگذشته بود كه به خدمت سربازي فراخوانده شد، اما چون مخالف خدمت در نظام ستم‌شاهي بود، از خدمت سربازي گريخت و براي ديدار حضرت امام (ره) راهي عراق شد، ولي در مرز دستگير شد و به مدت شش ماه، در زندان ها و شكنجه‌گاه هاي رژيم به سر برد. پس از آن بود كه دوباره جهت خدمت سربازي به تهران آورده شد. شهيد با استفاده از فرصتي كه پيش آمده بود در مدت دو سال خدمت، خود را براي مبارزه با دستگاه طاغوتي آماده كرد، به گونه‌اي كه پس از سپري شدن مدت سربازي، خود را وقف مبارزه با دشمنان خدا و اسلام نمود. او كه قلبي مالامال از عشق به حضرت امام (ره) داشت و كينه و نفرت از نظام شاهنشاهي در وجودش موج مي‌زد، با ياران حضرت امام (ره) از جمله، شهيد حاج مهدي عراقي مرتبط شد و همواره سعي مي‌كرد تا در تمامي مراحل مبارزه نقش خود را به عنوان يك مقلد و تابع ولي فقيه به اثبات برساند. شهيد بروجردي ضمن ارتباط با شخصيت هاي اسلامي و انقلابي، علاوه بر خودسازي و كسب فيض، به بعضي از امور مربوط به انقلاب، همچون تكثير و توزيع اعلاميه‌ها و نوارهاي سخنراني حضرت امام (ره) اشتغال داشت. اما به اين حد قانع نبود و جنگ مسلحانه و برخورد محكم با رژيم ستم‌شاهي را سرآغاز مبارزه امت اسلامي ايران مي‌دانست. به همين منظور به همراه چند تن ديگر از مبارزان به سوريه رفت و ضمن ارتباط با امام موسي صدر و شهيد محمدمنتظري به فراگيري و آموزش نظامي و چريكي پرداخت تا خود را براي مرحله‌اي مهم تر آماده نمايد.

در سوريه و لبنان با شهيداني چون شهيد چمران و شهيد محمد منتظري آشنا شد و در كنار فراگيري مسائل نظامي، از خلق و خوي پسنديده و اخلاق وارسته و انقلابي اين شهيدان نيز بهره‌هاي وافري برد و همين اخلاص و عشق به اسلام بود كه او را در چنين محيط‌هايي بدون تاثيرپذيري از جريانات چپي و التقاطي حفظ كرد. شهيد بروجردي براي حركت و مبارزه خود به دنبال اخذ حجيت شرعي بود و هرگونه حركت مسلحانه و بدون نظر ولي امر مسلمين را جايز نمي‌دانست. او در آن روزگار كه عوامل منافقين در زندان، عناصر خط امام را با تعابيري از قبيل فتوائي زير سئوال مي‌بردند، اظهار مي‌داشت: «بدون هيچ ابائي، ما فتوائي و مقلد هستيم. خودمان كه مجتهد نيستيم.»

مهم ترين فعاليت هاي نظامي (قبل از انقلاب)

پس از قيام 19 دي ماه سال 1356 در قم با اخذ مجوز شرعي از برخي علما و روحانيون پيرو حضرت امام خميني (ره)، عمليات نظامي عليه رژيم را شروع كرد و تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي بي‌وقفه به مبارزات خود ادامه داد.

اقدامات مهمي كه شهيد بروجردي به همراه تعدادي از نيروهاي انقلابي در اين مدت انجام داد، عبارتند از:

1 – مبارزه جدي و عملي عليه حضور آمريكا در كشور.

2 – خلع سلاح قرارگاه پليس (تهران).

3 – عمليات نظامي 15 خرداد 1357.

4 – انفجار در نيروگاه برق و كاخ جوانان منطقه شوش.

5 – خلع سلاح كلانتري 14 در ميدان خراسان.

6 – شركت در آزادسازي پادگان جمشيديه و راديو تلويزيون.

شهيد بروجردي در رابطه با اكثر اين حركت هاي انقلابي، مسئوليت شناسايي، جمع‌آوري اطلاعات و طرح‌ريزي عمليات را به عهده داشت و در آخرين عمليات از ناحيه پا مجروح گرديد.

شهيد و پيروزي انقلاب اسلامي

تلاش مستمر شهيد بروجردي در راه به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي به عنوان يك نيروي مبارز و سردار آقا امام زمان(عج) در مراحل مختلف قبل و پس از پيروزي ادامه داشته است. او كه با ظاهر شدن نشانه‌هاي پيروزي مردم، سر از پا نمي‌شناخت در هر جا كه مسئولان تشخيص مي‌دادند حاضر مي‌شد و به عنوان كسي كه آموزش هاي نظامي را در دوران سربازي و مراكز آموزشي فلسطين فراگرفته و تجربيات عملي در مبارزه را نيز دارد، مورد توجه مسئولان بود. هنگامي كه بازگشت حضرت امام خميني (ره) حتمي شد، محمد به عنوان مسئول حفاظت حضرت امام (ره) از طرف شهيد بهشتي و شهيد عراقي انتخاب گرديد و در طول مسير با عشق و علاقه‌اي قلبي به اين كار مبادرت ورزيد و در مدرسه رفاه نيز در آن دوران حساس، به عنوان مسئول حفاظت، ايفاي نقش نمود. دراين ايام او خود را در كنار امام و مراد خود مي‌ديد و نظاره‌گر به ثمر نشستن خون شهيدان و تحقق آرزوهاي مجاهدان في سبيل‌الله بود.

سرانجام دوران ستمشاهي و ظلم و بي‌عدالتي از كشور اسلامي ايران رخت بر بست و انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. در اين مقطع اقدامات و تلاش وي ابعاد گسترده‌تري يافت. و با شناختي كه از جريانهاي فكري و سياسي موجود داشت براي افشاي چهره پليد منافقين و مبارزه ريشه‌اي با آنها از هيچ حركتي فروگذار نبود و به حق يكي از بازوهاي حزب‌الله در جهت نابودي اين جريان انحرافي بود.

پس ازمدتي سرپرستي زندان اوين را به عهده گرفت و چندي بعد او يكي از دوازده نفري بود كه در خدت حضرت آيت‌الله خامنه‌اي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را بنيانگذاري كردند. شهيد بروجردي با تلاش هاي شبانه‌روزي و طاقت‌فرسا، در كنار ساير برادران، از همان ابتدا در سازماندهي و نظم دادن به سپاه پاسداران شركت فعال داشت و با وجود مشكلات و نارساي يها، دلسوزانه انجام وظيفه مي‌كرد. 

حركت به سوي كردستان

در نخستين روزهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، زماني كه عوامل داخلي ابرقدرت ها، فتنه و آشوب را در مناطق كردنشين به راه انداختند، با فرمان تاريخي حضرت امام (ره) مبني بر مقابله و سركوب ضدانقلاب، عازم پاوه شد. حضور آن شهيد در كردستان (كه تا آخرين لحظات حياتش ادامه داشت) منشا خيرات و بركات زيادي گرديد. پس از تصويب طرح تشكيل سازمان پيشمرگان كرد مسلمان، مسئوليت اين كار از طرف شهيد مظلوم آيت‌الله بهشتي و حجت‌الاسلام والمسلمين هاشمي رفسنجاني به ايشان سپرده شد. اقدامات موثر اين تشكيلات در كردستان، سازماندهي ضدانقلاب و نقشه‌هاي مزورانه اجنبي‌پرستان را برهم زد و آرزوي ايجاد اسرائيل دوم در كردستان را در دل آمريكا و اياديش دفن كرد.

در كردستان تمام حركات ضدانقلاب را به عنوان فرمانده عمليات زير نظر داشت. در جريانات پاوه، درگيري سنندج و حوادث دردناك شهرهاي كردستان همواره يكه‌تاز مقابله با ضدانقلاب بود و شهرها يكي پس از ديگري با دلاوري هاي شهيد بروجردي و يارانش آزاد شد. با اين كه به او توصيه شده بود كه در خط اول نباشد، اما هميشه در پيشاپيش نيروها حركت مي‌كرد. بارها و بارها در محاصره ضدانقلاب افتاد، اما هر بار با شگفتي تمام، خود و همرزمانش را از محاصره خارج ساخت. او كه در اين مدت با تشكيل يك ستاد عملياتي در شمالغرب، فرماندهي پاسداران و بسيجياني را كه به كردستان مي‌رفتند برعهده گرفته بود، موفق شد تا اكثر مناطق آلوده را پاكسازي كند. 

نقش شهيد در امنيت كردستان

شهيد بروجردي كار خود را در كردستان با افراد محدودي آغاز كرد. او زماني به كردستان رفت كه در اثر سياست سازشكارانه دولت موقت و خيانت هيئت به اصطلاح حس نيت، جوانان حزب‌اللهي در اين خطه به دست ضدانقلابيون ملحد، مظلومانه به شهادت مي‌رسيدند. او در اين منطقه با مشكلات فراواني مواجه بود اما هيچگاه ناراحتي درون خود را آشكار نمي‌ساخت و با استواري و صلابت به ديگران روحيه مي‌داد و با مشغله فراوان، ساعت ها مي‌نشست و به صحبت هاي برادران گوش مي‌داد. بعد از تصدي مسئوليت در كردستان، در پاكسازي از مناطقي مانند پاوه، مريوان و جوانرود به مرز رسيديم، پاكسازي مناطق سنندج، بوكان، مهاباد، كامياران به فرماندهي ايشان صورت گرفت. او دوشادوش شهيد كاظمي از پاوه حركت كرد و در پاكسازي بانه و سردشت، كه نقطه اتكاي بسيار بزرگ ضدانقلاب به شمار مي‌رفت، سهم به سزايي داشت.

شهيد بروجردي پس از شهادت شهيد كاظمي و شهيد گنجي‌زاده مستقيماً فرماندهي عمليات بسيار سخت و صعب‌العبور مسير پيرانشهر و سردشت را به عهده گرفت و شجاعانه در كنار رزمندگان اسلام لرزه بر اندام ضدانقلابيون انداخت. به راستي كه او حق بزرگي بر گردن كردستان دارد. او بارها مي‌گفت:

«آن كس كه مردم كردستان را دوست داشته باشد مي‌تواند در كردستان كار كند.» و مي‌گفت «من به اين مردم محروم و ستمديده علاقه دارم.» شهيد بروجردي با اينكه بسيار ملايم و نرم بود اما در مقابل گروهك هاي منحرف و عناصر خود فروخته و وابسته، با شدت عمل و بر مبناي «اَشِدّاءُ عَلَي‌الكُفّار» برخورد مي‌كرد.

او معتقد بود كه لحظه‌اي نبايد پاكسازي كردستان متوقف شود. گرچه به كارهاي تبليغي، فرهنگي، اقتصادي و عمراني اعتقاد بسيار داشت، مي‌گفت: ابتدا بايد منطقه را پاكسازي كرد و بعد به امور ديگر پرداخت. شهيد بروجردي در مناطق جنوب، مخصوصاً در عمليات فتح‌المبين نيز نقش برجسته‌اي داشت. با اينكه مسئوليت منطقه غرب را عهده ‌دار بود، قبل ازشروع عمليات به جنوب آمد و در عمليات شركت كرد. 

خصوصيات و سجاياي اخلاقي

نيروي ايمان و تعهد شهيد بروجردي و علاقه قلبي او به انقلاب اسلامي و ارزش هاي متعالي آن باعث شده بود كه در سنگر زهد و تقوي و خدمت خالصانه از تمامي همرزمانش پيشتازتز باشد.

آن قدر با نفسانيات خود مبارزه مي‌كرد كه جايي براي خودستايي در او وجود نداشت.

شهيد بزرگوار حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين محلاتي در وصف وي مي‌گويند:

«به قدري متواضع بود كه هيچگاه «من» نمي‌گفت و از خود تعريف نمي‌كرد و هميشه به دنبال كار بود. آنچه براي او مطرح بود، فداكاري، ايثار و مبارزه بود. جهاد و فداكاري او در حد اعلي بود و شايد كمتر برادري به قدر اين شهيد در غرب خدمت كرده باشد ... پاك زندگي كرد و پاك از دنيا رفت.

درمقابله با ضدانقلاب و برخورد با نارسايي هاي بي‌دليل و مسامحه و سستي افراد، از خود واكنش نشان مي‌داد و داراي اراده محكم و عشق به ارزشهاي متعالي اسلام بود.»

سردار سرلشكر پاسدار محسن رضايي فرماندهي كل سپاه اظهار مي‌دارند: پيروزي ما در عمليات «بازي‌دراز» و همچنين «قصرشيرين» مديون اين شهيد بزرگوار است. عشق و علاقه وصف ناشدني آن شهيد به مردم كردستان تا حدي بود كه در سخت‌ترين شرايط، به مشكلات مردم مي‌انديشيد و چون خود فردي زجر كشيده بود، با احساس عميق ديني همواره به محرومان فكر مي‌كرد.او يك دوست و ياور به تمام معنا براي مردم مستضعف و محروم كردستان بود. اين علاقه نه تنها در رفتار ظاهري او نمايان بود، بلكه در عمق وجودش ريشه دوانده بود. هيچگاه در چهره او ترديد و ابهام وجود نداشت. داراي روحيه‌اي قوي و بزرگ بود و در شجاعت بي‌نظيرترين فرد در كردستان بود. تقوي، خلوص و اعتقادش به توحيد، در او ايجاد آرامش مي‌كرد و تحمل و صبر و استقامتي كه در او بود، نشان مي‌داد كه چگونه مجاهدي است.

او هيچ‌گاه وقار و متانت خود را از دست نمي‌داد و علاوه بر ارتباط تشكيلاتي، همواره يك ارتباط معنوي با بچه‌ها داشت. نفوذش بر قلب ها به گونه‌اي بود كه حتي در رابطه با مردم كردستان نيز مصداق داشت. مردم كردستان با علاقه عجيبي او را دوست داشتند. او همواره مي‌گفت: بايد حساب مردم را از ضدانقلاب جدا كنيم. اين برخورد گرم و صميمي با مردم آن منطقه بود كه به او لقب مسيح كردستان داده بودند. همواره تبسم بر لبانش نقش بسته بود. درحالي كه شكيبا بود، خروشان هم بود. او كه يك لحظه از تداوم عمليات غافل نبود، با تلاش همه جانبه و شبانه‌روزي، ديگران را براي خدمت هرچه بيشتر ترغيب مي‌كرد. محمد تمام وجود خود را وقف انقلاب كرده بود. كسي نمي‌توانست زماني را بيابد كه ايشان در حال استراحت باشد و يا وقفه‌اي در كارش ايجاد شد. او با تمسك به روحانيت پيرو خط امام و تقواي سرشار خود، درمراحل مختلف مبارزه چه قبل و چه پس از پيروزي انقلاب از هرگونه چپ‌روي يا راست‌روي مصون ماند. او با همين اخلاق اسلامي و تواضع و فروتني توانسته بود تبليغات انبوه ضدانقلاب را خنثي نموده و به يك منطقه وسيع حيات دوباره بخشد.»

شهيد بروجردي يك نظامي بود، ولي بشدت عاطفي و فرهنگي بود. سعي مي‌كرد كه به وسيله برخوردها و بحث هاي اعتقادي و سياسي، افراد را با عقايد و ديدگاه هاي انقلابي و اسلامي آشنا كند و اين كار در كردستان كارايي خوبي داشت. با مردم‌داري و قلب مهربان خود چنان در دل نيروهاي سپاهي و بسيجي و مردم كردستان نفوذ كرده بود كه هرچند ماموريت ها طولاني مي‌شد، نيروها احساس خستگي نمي‌كردند. در زندگي شهيد بروجردي آثار رفاه ‌طلبي و گرايش به ماديات مشاهده نمي‌شد و در سخت‌ترين شرايط با كمترين امكانات به خدمت مشغول بود و همواره خود را مديون انقلاب و امام مي‌دانست. در مجموع، آگاهي سياسي و ديني او، مهارت هاي نظامي و عشق و ارادتش به انقلاب از او فردي ساخته بود كه خود را همواره در خدمت به نظام مقدس اسلامي مي‌ديد و در اين راه هيچ‌گاه احساس خستگي نكرد. بروجردي را همه مي‌شناسند و خوب مي‌دانند كه او به واقع منجي كردستان بود و حضورش در آن خطه، دل هر دشمني را مي‌لرزاند.

محمد با فعاليت هاي مخلصانه‌اي همه را مجذوب خود كرده بود. خبر شهادتش، تمامي رزمندگان مستقر در منطقه را آنچنان منقلب كرد كه گويي پدر خويش را از دست داده‌اند.

شهيد بروجردي كه در حيات پربركتش منشا بسياري از خيرات بود با تقدير الهي پس از عمري كوتاه ولي سراسر مبارزه و تلاش و محروميت، با قلبي آكنده از عشق به اسلام و محرومان به شهادت رسيد و خصلت هاي بي‌شماري همچون ساده‌زيستي، تحمل مشكلات، آگاهي و بصيرت، عشق به امام و ولايت، صلابت وقاطعيت در مقابل ضدانقلاب و ستمگران را براي رهروانش به يادگار گذاشت.

سردار شهيد حاج محمد ابراهيم همت درمورد نفوذ كلام او چنين گفته است: «بودند برادراني كه در اثر فشار كار خسته شده بودند ولي بعد از چند دقيقه صحبت با شهيد بروجردي، تمام مسائل آنها حل مي‌شد و با دلي‌ گرم و اميدوار دوباره سراغ كارشان مي‌رفتند ...

ما شاگرد او بوديم. ايشان داراي يكسري ويژگي هاي اخلاقي خاصي بودند كه شايد من در طول زندگيم از كمتر انساني ديدم و ولايت‌پذيري در اين انسان بزرگ، استقامت و پايداري، اخلاق حسنه، خصوصاً در برخوردهاي اجتماعي از ويژگي هاي خاص اوليه اين مرد بود. او خيلي ساده از خطاي ديگران درباره خويش مي‌گذشت و به اشتباه خود اعتراف داشت و طلب عفو مي‌كرد.» او نمونه‌اي از شيران صحراي نبرد در روز و زاهدان در دل شب بود.

نحوه شهادت

در تاريخ اول خرداد 1362 در حالي كه با عده‌اي ديگر از همرزمانش در مسير جاده مهاباد، نقده حركت مي‌كردند بر اثر انفجار مين به آرزوي ديرينه‌اش (كه سال ها در نمازها و نيايش هاي نيمه شبش از درگاه خداوند مي‌طلبيد) رسيده و به فوز عظيم شهادت نايل شد.

يكي از افرادي كه در صحنه شهادتش حضور داشت مي‌گويد:

«پس از انفجار وقتي من بالاي سر او رسيدم مانند هميشه تبسم بر لبانش نقش بسته بود و من احساس كردم كه او كلام مولايش را تكرار مي‌كند. «فُزتُ وَ رَبّ الكَعبَه». 

قسمتي از وصيتنامه    

ما كه جز تكليف كاري ديگر نداريم، اگر ما به اجتهاد خودمان براي خودمان تعيين مسئوليت كنيم اين غلط است. وجود امام، امروز براي ما معيار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنيا و آخرت است و من با تمام وجود اين اعتقاد را دارم كه شناخت و مبارزه با جريانهايي كه بين مسلمين سعي در به انحراف كشيدن انقلاب از خط اصيل و مكتبي آن را دارند به مراتب حساستر و سخت‌تر از مبارزه با رژيم صدام و آمريكاست. وصيتم به برادران اين است كه سعي كنند توده مردم را كه عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادي و سياسي آماده كنند كه بتوانند كادرهاي صادق انقلاب را شناسايي كنند و عناصري كه جريان هاي انحرافي دارند را بشناسند؛ كه شناخت مردم در تداوم انقلاب امري حياتي است.
 



چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : علیرضا

7 مهرماه: امروز روز عروج خونين سرداري است كه به گفته خيلي‌ها اگر نبود شايد خرمشهر به همين سادگي‌ها آزاد نمي‌شد. امروز روز شهادت شهيد جهان آرا است. شهيد محمد جهان آرا 9 شهريور 1333 در خرمشهر بدنيا آمد. 13 ساله بود كه پايش به فعاليت‌هاي ديني مساجد و هيات‌هاي مذهبي باز شد.

در كلاس‌هاي آموزش و تفسير قرآن شركت مي‌كرد و عضو ثابت جلسات هفتگي هيات‌هاي مذهبي بود. او در همين سال‌‌ها با يك گروه مبارز مخفي به نام «حزب‌الله خرمشهر» آشنا شد. دو سال بعد يعني 1351 گروه حزب‌الله توسط عوامل ساواك شناسايي شد و تمام اعضايش از جمله محمد دستگير و زنداني شدند. محمد جهان‌آرا سال 1358 ازدواج كرد و همان سال‌ها فرماندهي سپاه خرمشهر را به عهده گرفت. بعد از سقوط خرمشهر و عزل بني‌صدر از فرماندهي كل قوا تمامي‌ نيروها يك دل به دشمن يورش بردند. اولين گام آنها شكستن محاصره آبادان بود. اين پيروزي مهر 1360 روي داد. به دنبال اين پيروزي 7 مهر محمد جهان آرا و تعداد ديگري از فرماندهان راهي تهران شدند تا گزارش عملكرد شجاعانه نيروها را به رهبر انقلاب بدهند. در ميانه‌ راه هواپيماي حامل آنها دچار نقص فني شد و سقوط كرد و جهان آرا و ديگر مسافران هواپيما به شهادت رسيدند

 ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين بار پروردگارا ، اى رب العالمين يا غايث المستغيثين و يا حبيب قلوب الطالبين

تورا شكر كه شربت شهادت اين يگانه راه رسيدن انسان به خودت را به من بنده فقير و حقير و گناهكار خود ارزانى داشتى تورا شكر كه اين تنها نعمت خدا پسنده خودت را بر اين انسان ذليل عطا فرمودى و من تنها راه سعادت خويش را شهادت درراهت يافتم و چه زيباست كه من با زمان كوچكترين وسيله خود اعلاترين و ارزشمندترين ارزشها را گرفتم ، و اين نيست مگر لطف و عنايت پروردگار نسبت به بنده‌اش .

خداوند مرا از اين همه لطف و عنايت دور مگردان و شهادت را نصيبم كن .

من براى كسى وصيتى ندارم ولى يك مشت درد و رنج دارم كه بر اين صفحه  كاغذ مى‌خواهم همچون تيغى و يا تيرى بر قلب سياه دلانى كه اين آزادى  را حس نكرده‌اند بر سر اموال اين دنيا ملت را ، امتى را و جهانى را به نيستى و نابودى مى‌كشانند ، فرود آورم . خداوندا تو خود شاهد بودى كه من تعهد اين آزادى را با گذران تمام وقت هستى خويش ارج نهادم و با تمام دردها و رنجهائى كه  بعد از  انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شكيبائى كردم ولى اين را ميدانم كه اين  سران تازه به دوران رسيده نعمت آزادى را درك نكرده‌اند چون دربند نبوده‌اند يا درگوشه‌هاى درياهاى پاريس  و لندن هامبورگ بوده‌اند و يا در ........

و تو اى امام ، اى كه به اندازه تمامى قرنها سختيها و رنج كشيدى از دست اين نابخردان خرد همه هيچ دان ! لحظه لحظه اين زندگى  بر تو همچون نوح ، موسى و عيسى و محمد (ص) گذشت .

ولى تو اى امام و اى عصاره تاريخ بدان كه با حركتت ، حركت اسلام  را در تاريخ جديد شروع كردى و آزادى  مستضعفان جهان را تضمين كردى . ولى اى امام كيست كه اين همه رنجها و دردهاى تورا درك كند و كيست كه در يابد كه لحظه‌اى كوتاهى از اين حركت به هر عنوان خيانتى به تاريخ انسانيت و كليه انسانهاى حاضر و آينده تاريخ مى باشد .

اى امام درد تورا ، رنج تورا ميدانم چه كسانى با جان مى‌خرند . جوان با ايمان ، كه هستى و زندگى تازه خويش را در راه به هدف رسيدن حكومت عدل اسلامى  فدا مى‌كند بله اى امام درد تورا جوانان درك مى‌كنند اينان كه از مال دنيا فقط و فقط رهبرى  تورا دارند ، و جان خويش را براى  هدفت كه اسلام است فدا مى‌كنند و بدان اى امام تا لحظه‌اى كه خون در رگ ما جوانان پاك اسلام وجود دارد لحظه‌اى نمى گذاريم كه خط پيامبرگونه تو كه بخط انبياء و تاريخ وصل است به انحراف كشيده شود . ولى اى امام من به عنوان كسى كه شايد كربلاى حسين را دركربلا ى خرمشهر ديده‌ام سخنى با تو دارم  كه از اعماق جانم و از پرپر شدن خون جوانان خرمشهر برمى‌خيزد و آن اينست  . اى امام از روزيكه جنگ آغاز شد تا لحظه‌اى كه خرمشهر سقوط كرد من يك ماه به طور مداوم كربلا را مى‌ديدم هر روز كه حمله دشمن بر برادران سخت ميشد و فرياد آنها بى‌سيم را از كار مى‌انداخت و هيچ راه نجاتى نبود به اتاق خود مى‌رفتم گريه را آغاز ميكردم و فرياد ميزدم اى رب العالمين برما مپسند ذلت  و خوارى را .



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : علیرضا

مجله همشهري جوان آيه، در شماره مهر ماه خود نوشته منتشر نشده‌ای از شهید چمران با عنوان «حدید و اشک» چاپ كرده است. به نظر می‌رسد شهید چمران این نامه را برای یكی از دوستان خود در انجمن اسلامی دانشجویان آمریكا نوشته كه البته هیچ وقت پست نشده است.
 

 
 

به گزارش خبرنگار «تابناك»، شهيد دكتر مصطفي چمران در بخشي از اين نامه مي‌نويسد: از آنهایی نیستم كه در قهوه‌خانه بنشینم و هنگام نوشیدن قهوه از آلام و دردهای آوارگان و جنگ‌زدگان تل زعترو نبئه صحبت بكنم یا از راه روزنامه‌ها و رادیو‌ها به دنیا چشم بگشایم...كاری كه متاسفانه اكثر روشنفكران به آن گرفتارند.

 

 


ای دوست عزیزم:
به‌علت موقعیت خود و شرایطی كه خواسته یا ناخواسته در آن غرق شده‌ام اكنون با همه طیف‌های مختلف مردم لبنان و رهبران آن از چپ و راست و با همه طیف‌های مختلف فلسطینیان و رهبران آن و با همه مردم بدبخت لبنان از شمالی‌ترین ده‌ها كه هرمل و عكار باشد تا جنوبی‌ترین قریه‌های حدود اسرائیل كه ناقوره و عیتاالشعب باشد... از ساكنان تل زعتر تا نبئه با همه و همه تماس دائم دارم.
از آنهایی نیستم كه در قهوه‌خانه بنشینم و هنگام نوشیدن قهوه از آلام و دردهای آوارگان و جنگ‌زدگان تل زعترو نبئه صحبت بكنم یا از راه روزنامه‌ها و رادیو‌ها به دنیا چشم بگشایم...كاری كه متاسفانه اكثر روشنفكران به آن گرفتارند. و حتی از آنها، كسانی كه به این حوالی می‌آیند باز به همان روش كسب اطلاع می‌كنند.
 

 
 

من همه حقایق را با وجود خودم لمس می‌نمایم و از شمال تا جنوب در همه ده‌ها با مردم زندگی می‌كنم و میان آنها به سر می‌برم. با دردها و رنج‌ها و افكار آنها آشنایم. دربیروت در همه مناطق با جنگندگان در صحنه‌های معركه زندگی می‌كنم. با آنها غذا می‌خورم و زیر انفجار بمب‌ها و رگبار مسلسل‌ها در محلشان می‌خوابم. شهدا و مجروحین را به دوش می‌كشم و هنگامی كه گلوله به سمت‌ ما می‌بارد فقط مساله شانس و قضا و قدر است.
 

 
 

با فلسطینیان نیز شب و روز سر و كار دارم و به علت شرایط و محل خود در میان آنها زندگی می‌كنم در اردوگاه‌های تعلیماتی در جبهه‌های جنگ در مخیم‌ها همیشه با آنها در تماسم. با رهبران بزرگ مقاومت مثل عرفات و ابوجهاد ... و تا كادرهای پایین و جنگندگان عادی مقاومت تماس دائم دارم و شاید تعجب كنی كه اگر بگویم طرح‌ها و نقشه‌های زیادی با حضور و مشورت رهبران مقاومت مشتركا اتخاذ می‌كنیم و گاهی اخبار و تحلیل‌هایی از خود مقاومت به رهبرانش گزارش می‌دهم كه مورد تعجب آنها می‌شود. از طرز تفكر یكایك آنها و اختلاف داخلیشان آگاهم.



ادامه مطلب ...


درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقان شهدا و آدرس asheghanshohada.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 77
بازدید ماه : 77
بازدید کل : 88453
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 2

<-PollName->

<-PollItems->

 
 
 
چت روم فارسی