عاشقان شهدا دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : علیرضا
جایی که کم از قتلگاههای شلمچه و طلاییه و هویزه ندارد.
موشک! مشهورترین واژهی شهرم، در روزهایی که زمین به آسمان میپیوست. موشک! دوازده متر فاجعه در کوچه پس کوچههای سه، چهار و شش متری شهرم. موشک! هولناکترین کابوس خوابهای آشفته روزگار جنگ. کابوسی که گاه به حقیقت میپیوست و پیکر دهها و گاه صدها تن از مردم شهرم را چنان تکه تکه میکرد که مرده شوری فریاد بر میآورد (من دیگر مرده نمیشویم، دلم تاب و توان ندارد). دزفول. شهر موشکها و به قول عراقیها (بلدالواریخ). برای موشک فرقی نداشت که قربانیانش که باشند. کودک، پیر، جوان، زن و مرد. موشک، شروع داستان بود، و آخر داستان تابوتهایی که تعدادشان هفتاد و گاه بیشتر از آن بود. و اما این آخر داستان نبود. فردای ماجرا، یا روزها بعد که آوار برداشته میشد... الله اکبر ... یا ابوالفضل (ع)... فدای دستان قلم شدهات. دستی بریده پیدا میشد. انگشتی آن طرف تر. پایی که با کفش یا بی کفش بودنش مهم نبود، از پیکر جا ماندش دل را آزار میداد. و همه اینها معلوم نبود که صاحبش در بین کدام مزار از گلزار های شهدا خوابیده است؟ وقتی چندین خانه با هم ویران میشد و دهها و گاه صدها تن تکه تکه میشدند، معلوم نمیشد کدام انگشت، کدام دست و یا کدام پا، از کدام پیکر جا مانده است؟ اگر به نشانهای معلوم میشد که متعلق به کیست، کنار پیکر خوابیده در مزار دفن میشد و اگر نه ... در محلی دفن میشد که فقط دست و پاهای گمنام و ناشناخته را دفن میکردند. و این قطعه از زمین را در هیچ کجای دنیا به این مظلومی نمییابید. این بزرگترین سند مظلومیت دزفول را که امروز گمنام و ناشناخته است. دزفول با اینکه بیشترین آثار جنگ را در خود به یادگار دارد، به لطف متولیان امر در لیست بازدید کاروان راهیان نور نیست و شما نمیآیید تا این قطعه آسمانی زمین را ببینید این قطعه از بهشت، کنجی از گلزار شهدای شهیدآباد دزفول قرار دارد که اکنون غریب و خاک آلود روزگار میگذراند و اگر این قطعه از زمین در هر کجای دنیا میبود، به عنوان بزرگترین سند تاریخ مظلومیت آن ملت، به بهترین شیوه حفظ و حراست میشد و این قطعه امروز در نهایت کم لطفی متولیان امر بیشتر شبیه زباله دان است تا قطعهای از بهشت. دزفول با اینکه بیشترین آثار جنگ را در خود به یادگار دارد، به لطف متولیان امر در لیست بازدید کاروان راهیان نور نیست و شما نمیآیید تا این قطعه آسمانی زمین را ببینید. جایی که کم از قتلگاههای شلمچه و طلاییه و هویزه ندارد. برای همین رفتم گلزار شهدای شهید آباد تا برایتان تصاویری از این سند مظلومیت را ثبت کنم. اگر دقیق آدرس محل را ندانی هر چه بگردی پیدایش نمیکنی. ابتدا فکر میکنی روی یک قسمت سیمانی قدم میزنی. اما بعد که خوب دقیق میشوی، میبینی که با انگشت روی قطعههای سیمانی نوشته شده است: «دست و پای ناشناخته موشک خورده». «دست و پای ناشناس». «اینها دست و پای شهیدان است». «دست و پا». مجبور شدم خاک و خاشاک و زبالهها را کنار بزنم. گاه قسمتی از آنجا را بشویم تا شما این سند بکر و دست نخورده تاریخ دفاع مقدس را بهتر ببینید و بدانید که با آن چگونه رفتار شده است. مدعیان حفظ اسناد آن روزها کجایند؟
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |